غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
غزليات - بخش چهارم صائب تبریزی
غزلستان
::
صائب تبریزی
شماره ١: گر به ظاهر جسم را روشن گهر مى پرورد
شماره ٢: غير را در بزم خاص آن سيمتن مى پرورد
شماره ٣: مست ما امروز نقش تازه اى بر آب زد
شماره ٤: از عرق آتش به جانم آن گل سيراب زد
شماره ٥: هر که پشت پاى چون شبنم به آب و رنگ زد
شماره ٦: هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد
شماره ٧: خاطر آزرده را سير گلستان مى گزد
شماره ٨: من کيم تا يار بى پروا به فريادم رسد؟
شماره ٩: بى علايق چون شود سالک به منزل مى رسد
شماره ١٠: بيشتر دست سبکباران به منزل مى رسد
شماره ١١: از حريص افزون به قانع فيض احسان مى رسد
شماره ١٢: بس که در زلف تو دلهاى اسيران آب شد
شماره ١٣: از گرفتارى دلم فارغ زپيچ و تاب شد
شماره ١٤: دل ز پيکان در تن من بيضه فولاد شد
شماره ١٥: تا تو رفتى عالم روشن به چشمم تار شد
شماره ١٦: بر من از روشندلى وضع جهان هموار شد
شماره ١٧: از ملامت عاقبت مجنون بيابان گير شد
شماره ١٨: جذبه شوق تو هر کس را گريبان گير شد
شماره ١٩: حسن خط با حسن خلق و مردمى انباز شد
شماره ٢٠: يار ساقى گشت و مطرب هم نوا پرداز شد
شماره ٢١: از خط شبرنگ حسن يار عالمسوز شد
شماره ٢٢: بس که دل افسرده زين درياى پرنيرنگ شد
شماره ٢٣: از خط شبرنگ حسن سرکش او رام شد
شماره ٢٤: تا به تسليم و رضا قانع دل خودکام شد
شماره ٢٥: جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟
شماره ٢٦: تا به خط از زلف کار دل فتاد آسوده شد
شماره ٢٧: خط عيان شد تا بساط زلف او برچيده شد
شماره ٢٨: بس که از سرگرمى فکرم نفس تفسيده شد
شماره ٢٩: دل پريشان از پريشان گردى نظاره شد
شماره ٣٠: از وصال يار داغ حسرت من تازه شد
شماره ٣١: هر سخنسازى به آن آيينه رو همخانه شد
شماره ٣٢: آشناى حق شد آن کس کز جهان بيگانه شد
شماره ٣٣: از سياهى دل به تقصيرات خود بينا نشد
شماره ٣٤: درد من خاطر نشان يار بى پروا نشد
شماره ٣٥: ماند دلتنگ آن که باغ دلگشاى خود نشد
شماره ٣٦: از تماشايى صفاى روى جانان کم نشد
شماره ٣٧: روى يوسف تا کبود از سيلى اخوان نشد
شماره ٣٨: هرگز از شاخ گلى آغوش من رنگين نشد
شماره ٣٩: عشق دلهاى به خاک افتاده را در بر کشد
شماره ٤٠: زلف چون قلاب او آب از دل آهن کشد
شماره ٤١: نقطه خال لبت خط بر سويدا مى کشد
شماره ٤٢: منعم از دلبستگى آزار دنيا مى کشد
شماره ٤٣: عشق يکسان ناز درويش و توانگر مى کشد
شماره ٤٤: هر که را از خانه بيرون جذبه دل مى کشد
شماره ٤٥: زخم گل آب از نواى آبدارم مى کشد
شماره ٤٦: غافلى کز دل نفس بى ياد يزدان مى کشد
شماره ٤٧: بر زمين از ناز زلف او چو دامان مى کشد
شماره ٤٨: کى سر از تيغ شهادت جان روشن مى کشد؟
شماره ٤٩: تيرگى از مد احسان جان روشن مى کشد
شماره ٥٠: گرچه عمرى شد صبا مشق رياحين مى کشد
شماره ٥١: سر و بالاى تو فرياد از لب جو مى کشد
شماره ٥٢: از سر پر آرزو دل زردرويى مى کشد
شماره ٥٣: آن رخ گلرنگ مى بايد زصهبا بشکفد
شماره ٥٤: حسرت از منقار خون آلود بلبل مى چکد
شماره ٥٥: نه همين از حرف دردآلود من خون مى چکد
شماره ٥٦: از سر خاک شهيدان سبزه گلگون مى دمد
شماره ٥٧: شمع روشن شد چو اشک از ديده بينا فشاند
شماره ٥٨: دست چون عيسى زدنيا پاک مى بايد فشاند
شماره ٥٩: عمر رفت و خار خارش در دل بيتاب ماند
شماره ٦٠: هر که در زنجير آن مشکين سلاسل ماند ماند
شماره ٦١: از حجاب عشق دل از وصل او نوميد ماند
شماره ٦٢: عاقبت در سينه ام دل از تپيدن بازماند
شماره ٦٣: مال رفت از دست و چشم خواجه در دنبال ماند
شماره ٦٤: از غبار خط دهان تنگ او پوشيده ماند
شماره ٦٥: بدعت برگرد سرگشتن گر از پروانه ماند
شماره ٦٦: از هجوم اشک دل در چشم خونپالا نماند
شماره ٦٧: از ديار مردمى ديار در عالم نماند
شماره ٦٨: حيف کز آيينه رويان پاکدامانى نماند
شماره ٦٩: آبها آيينه سرو خرامان تواند
شماره ٧٠: اهل همت بحر را از خار و خس پل بسته اند
شماره ٧١: خاکسارانى که همت بر تحمل بسته اند
شماره ٧٢: از سر زانوى خود آيينه دارت داده اند
شماره ٧٣: بهر قطع گفتگو تيغ زبانت داده اند
شماره ٧٤: ناله اى گيراتر از چنگ عقابم داده اند
شماره ٧٥: عشق بالا دست وجان بيقرارم داده اند
شماره ٧٦: منت ايزد را که طبع بى نيازم داده اند
شماره ٧٧: ساده لوحانى که درد خود به درمان داده اند
شماره ٧٨: از سپهر نيلگون خاکستر ما کرده اند
شماره ٧٩: حسن را پوشيده در خط چون عنبر کرده اند
شماره ٨٠: خنده ات را چاشنى از شير و شکر کرده اند
شماره ٨١: گوشه گيرانى که رو در خلوت دل کرده اند
شماره ٨٢: خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند
شماره ٨٣: گلرخان از خون ما رخساره گلگون کرده اند
شماره ٨٤: وقت جمعى خوش که دفتر را در آب افکنده اند
شماره ٨٥: از لبش آنها که خود را در شراب افکنده اند
شماره ٨٦: شوخ چشمان درد بيش و کم به دل افزوده اند
شماره ٨٧: دوربينانى که در پرداز دل کوشيده اند
شماره ٨٨: تن پرستانى که در تضييع آب و دانه اند
شماره ٨٩: از مروت نيست منع صوفى از ذکر بلند
شماره ٩٠: تا برون آمد به سير ماه آن مشکين کمند
شماره ٩١: پاى رفتن از حريم او کجا دارد سپند؟
شماره ٩٢: از دل سنگين ليلى کعبه جان ساختند
شماره ٩٣: در سر پرشور ما تا رنگ سودا ريختند
شماره ٩٤: خانه آرايان ز تعمير درون غافل شدند
شماره ٩٥: لاله ها از پرتو رخسار او گلگون شدند
شماره ٩٦: اهل همت جنس خوارى را به عزت مى خرند
شماره ٩٧: هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند
شماره ٩٨: در دل شب هر که جامى از مى احمر زند
شماره ٩٩: ناله ممکن نيست از دلهاى پرخون سرزند
شماره ١٠٠: جام خالى غوطه در خم بى محابا مى زند
شماره ١٠١: نه همين بر قلب ايمان يا دل ما مى زند
شماره ١٠٢: در گلستانى که بلبل جوش غيرت مى زند
شماره ١٠٣: با دهان خشک هر کس خنده تر مى زند
شماره ١٠٤: هر که دامن بر ميان در چيدن گل مى زند
شماره ١٠٥: با لب خاموش هر کس غوطه در خون مى زند
شماره ١٠٦: چون زتاب مى رخت بر لاله پهلو مى زند
شماره ١٠٧: شانه چون بر زلف خود آن عنبرين مو مى زند
شماره ١٠٨: دامن آنها کز گرانجانان دنيا مى کشند
شماره ١٠٩: مى پرستان در بهشت نقد ساغر مى کشند
شماره ١١٠: پرده پوشى عشق عالمسوز را پيدا کند
شماره ١١١: عشق شورانگيز اگر جا در دل خارا کند
شماره ١١٢: هر که بال و پر چو سرو از همت والا کند
شماره ١١٣: مى به جرأت در قدح در پاى خم مينا کند
شماره ١١٤: پيش ابر نوبهاران چون صدف لب وا کند
شماره ١١٥: آه ازان روزى که عاشق شکوه را سروا کند
شماره ١١٦: هر که چين منع از ابروى دربان وا کند
شماره ١١٧: زلف مشکينت دهان شانه پر عنبر کند
شماره ١١٨: عشق خوش سودا کف بى مغز را عنبر کند
شماره ١١٩: رخنه سيل اشک من در سد اسکندر کند
شماره ١٢٠: چون به ياد آشيان مرغم صفيرى سر کند
شماره ١٢١: جلوه اى سرکن که خون از چشم بلبل سر کند
شماره ١٢٢: هر که قطع راه مطلب در رکاب دل کند
شماره ١٢٣: باطلان را گفتگوى حق اثر در دل کند
شماره ١٢٤: خط مگر با آن لب ميگون مرا همدم کند
شماره ١٢٥: آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند
شماره ١٢٦: تا به کى گرد کدورت زير ديوارم کند؟
شماره ١٢٧: نيستم آتش که هر خارى به زنجيرم کند
شماره ١٢٨: مطربى خواهم که مست از نغمه سازم کند
شماره ١٢٩: صحبت روشن ضميران جسمها را جان کند
شماره ١٣٠: ديده پرخون من گر اين چنين طوفان کند
شماره ١٣١: زلف مشکينت که خون در ساغر ايمان کند
شماره ١٣٢: چون کسى در دل خيال آن کمر پنهان کند؟
شماره ١٣٣: کى زليخا را منور بوى پيراهن کند؟
شماره ١٣٤: بوى پيراهن زليخا را کجا روشن کند؟
شماره ١٣٥: ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند
شماره ١٣٦: کى گره باز از دل من باده گلگون کند؟
شماره ١٣٧: ترک ياران کرده اى اى بيوفا، يار اين کند؟
شماره ١٣٨: گرنه دل را زلف مشکينش نگهدارى کند
شماره ١٣٩: هر که اوقات گرامى صرف خودسازى کند
شماره ١٤٠: زلف دلها را به دور خط نگهبانى کند
شماره ١٤١: با خيال دوست هر کس مجلس آرايى کند
شماره ١٤٢: جذبه عاشق اثر در سنگ خارا مى کند
شماره ١٤٣: سيل اشکم گوهر راز آشکار مى کند
شماره ١٤٤: هر که آن لبهاى ميگون را تماشا مى کند
شماره ١٤٥: عشق جا در سينه هاى تنگ پيدا مى کند
شماره ١٤٦: دل در آن زلف زره سان جاى خود وا مى کند
شماره ١٤٧: سير چشمى خاک در چشم سخاوت مى کند
شماره ١٤٨: آن که از اوضاع خود دايم شکايت مى کند
شماره ١٤٩: مست ناز من زساغر تا لبى تر مى کند
شماره ١٥٠: تشنه جانان را کجا سيراب ساغر مى کند؟
شماره ١٥١: سيرچشمى تنگدستان را توانگر مى کند
شماره ١٥٢: محو جانان خويش را جانان تصور مى کند
شماره ١٥٣: خال موزونت سويدا را زدل حک مى کند
شماره ١٥٤: گرچنين آن چشم جادو رخنه در دل مى کند
شماره ١٥٥: شوق را آتش عنان دورى منزل مى کند
شماره ١٥٦: خصم غالب را زبون صبر و تحمل مى کند
شماره ١٥٧: گر جلا آيينه هاى تيره را نم مى کند
شماره ١٥٨: فکر جمعيت عبث دل را پريشان مى کند
شماره ١٥٩: عمر را کوته نفسهاى پريشان مى کند
شماره ١٦٠: نفس را مطلق عنان رزق فراوان مى کند
شماره ١٦١: ديده ها را چهره گلرنگ گلشن مى کند
شماره ١٦٢: گر به ظاهر حسن ميل آرميدن مى کند
شماره ١٦٣: ساغر پر مى علاج جان محزون مى کند
شماره ١٦٤: گر چنين نشو و نما آن نخل موزون مى کند
شماره ١٦٥: خط غزال چشم را آهوى مشکين مى کند
شماره ١٦٦: تيشه را از خون خود فرهاد رنگين مى کند
شماره ١٦٧: غارت صبر از دلم آن آتشين رو مى کند
شماره ١٦٨: شرم حسن شوخ را کى پرده سازى مى کند؟
شماره ١٦٩: عشق او جا در دل ديوانه خالى مى کند
شماره ١٧٠: تا خدنگ غمزه بال و پر فشانى مى کند
شماره ١٧١: دخل ناقص بر سخن سنجان گرانى مى کند
شماره ١٧٢: ديده ما سير چشمان شان دنيا بشکند
شماره ١٧٣: هر که خار آرزو در ديده دل بشکند
شماره ١٧٤: از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند
شماره ١٧٥: سايه تا بر گلستان آن قامت رعنا فکند
شماره ١٧٦: گر نمک در باده آن کان ملاحت افکند
شماره ١٧٧: کو نواسنجى که در مغز جهان شور افکند؟
شماره ١٧٨: سايه بر هر کس که آن سرو خرامان افکند
شماره ١٧٩: گريه من آب در جوى سحر مى افکند
شماره ١٨٠: محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند
شماره ١٨١: آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند
شماره ١٨٢: برق ما نگذاشت دود از خار و خس گردد بلند
شماره ١٨٣: خنده چون زان غنچه مستور مى گردد بلند
شماره ١٨٤: حرف آن زلف از دل ديوانه ما شد بلند
شماره ١٨٥: نور شمع طور کى گردد زهر محفل بلند؟
شماره ١٨٦: گوشه گيران در سخاوت بى نظير عالمند
شماره ١٨٧: هر کجا باشند رنگين فطرتان در گلشنند
شماره ١٨٨: خام دستانى که پشت پا به دنيا مى زنند
شماره ١٨٩: با کمند زلف، خوبان بر صف دل مى زنند
شماره ١٩٠: هر که خود را بشکند در ديده هايش جا کنند
شماره ١٩١: با دهان تلخ، ناکامى که خرسندش کنند
شماره ١٩٢: نقش پردازان ميسر نيست تصويرش کنند
شماره ١٩٣: کى به هر چشمى نظربازان تماشايش کنند؟
شماره ١٩٤: من نه آن درياى پرشورم که خس پوشم کنند
شماره ١٩٥: کو جنون تا خاک بازيگاه طفلانم کنند
شماره ١٩٦: غنچه خسبانى که از زانوى خود بالين کنند
شماره ١٩٧: هر کجا خوبان چراغ دلبرى بر مى کنند
شماره ١٩٨: نيستم غمگين که خالى چون کدويم مى کنند
شماره ١٩٩: سالکان خودنما قطع بيابان مى کنند
شماره ٢٠٠: رهنوردانى که چون خورشيد تنها مى روند
شماره ٢٠١: گوشه گيران کامياب از عالم بالا شوند
شماره ٢٠٢: بى زبان جمعى که از حيرت چو ماهى مى شوند
شماره ٢٠٣: کى به کوشش عاقلان را نشأه سودا دهند؟
شماره ٢٠٤: در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند
شماره ٢٠٥: کى به ارباب تجرد مال دنيا مى دهند؟
شماره ٢٠٦: گر چنين خوبان صلاى جام الفت مى دهند
شماره ٢٠٧: داغ ناسور مرا گر بر دل صحرا نهند
شماره ٢٠٨: منکران چون ديده شرم و حيا بر هم نهند
شماره ٢٠٩: اهل همت خرده خود پيش درويشان نهند
شماره ٢١٠: بر دل بى آرزو زندان تن صحرا بود
شماره ٢١١: دم زخواهش چون مصفا شد دم عيسى بود
شماره ٢١٢: رزق هر کس چون صدف از عالم بالا بود
شماره ٢١٣: آسمان تا بود، با ما بر سر بيداد بود
شماره ٢١٤: اى خط بيرحم ازان عارض دميدن زود بود
شماره ٢١٥: از سعادت در دماغش بيضه پندار بود
شماره ٢١٦: يوسف ما در دل چه بر سر بازار بود
شماره ٢١٧: جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود
شماره ٢١٨: تا خيال آن بهشتى رو مرا منظور بود
شماره ٢١٩: ياد ايامى که بزم عيش ما معمور بود
شماره ٢٢٠: ذوق خاموشى مرا روزى که دامنگير بود
شماره ٢٢١: در کنار دايه حسن او جهان افروز بود
شماره ٢٢٢: ريزش اشک ندامت غافلان را بس بود
شماره ٢٢٣: دوش بزم از شور ما يک سينه پرجوش بود
شماره ٢٢٤: شب که دامان سر زلف توام در چنگ بود
شماره ٢٢٥: تا عنان اختيار ناقصم در چنگ بود
شماره ٢٢٦: از قبول نقش، دل دايم پريشان حال بود
شماره ٢٢٧: آبروى کعبه گر از چشمه زمزم بود
شماره ٢٢٨: خنده سوفار با دلگيرى پيکان بود
شماره ٢٢٩: پايه نظم بلند از علم کمتر چون بود؟
شماره ٢٣٠: شب نه آه سرد را دل عرش پيما کرده بود
شماره ٢٣١: دوش بر من سايه آن سرو روان افکنده بود
شماره ٢٣٢: شب که سرو قامت او شمع اين کاشانه بود
شماره ٢٣٣: پيش ازين روى دو عالم در دل ديوانه بود
شماره ٢٣٤: روح را در تنگناى جسم کى شادى بود؟
شماره ٢٣٥: اهل دل را خواب تلخ مرگ بيدارى بود
شماره ٢٣٦: چند دستم شانه زلف پريشانى بود؟
شماره ٢٣٧: ياد ايامى که گلچين در گلستانت نبود
شماره ٢٣٨: پيش ازين حسن مجرد تشنه زيور نبود
شماره ٢٣٩: هر دلى را طره جانان نمى گيرد به خود
شماره ٢٤٠: حسرت اوقات غفلت چون زدل بيرون رود؟
شماره ٢٤١: صورت شيرين اگر از لوح خارا مى رود
شماره ٢٤٢: کى ز سيل گرمرو بر روى صحرا مى رود؟
شماره ٢٤٣: چون خرامان از نظر آن سرو قامت مى رود
شماره ٢٤٤: مى کند يادش دل بيتاب و از خود مى رود
شماره ٢٤٥: مفلس از بزم شراب ما توانگر مى رود
شماره ٢٤٦: از نظر يک دم که آن شکل و شمايل مى رود
شماره ٢٤٧: چون رخ از مى بر فروزى آب گلشن مى رود
شماره ٢٤٨: در چمن چون حرف آن بالاى موزون مى رود
شماره ٢٤٩: در بيابان خار اگر در پاى مجنون مى رود
شماره ٢٥٠: دل ز بى برگى جگردارانه در خون مى رود
شماره ٢٥١: هر کجا حرف شراب ارغوانى مى رود
شماره ٢٥٢: شورش عشقم ز تدبير نصيحتگر فزود
شماره ٢٥٣: دستگاه شور من از دامن هامون فزود
شماره ٢٥٤: چون اثر نگذاشت ازمن غم ز غمخوارى چه سود؟
شماره ٢٥٥: در سخن گفتن خطاى جاهلان پيدا شود
شماره ٢٥٦: در دل هرکس که ذوق جستجو پيدا شود
شماره ٢٥٧: هر که پيوندد به اهل دل، به جان بينا شود
شماره ٢٥٨: دل ز قيد جسم چون آزاد گردد وا شود
شماره ٢٥٩: سرکشى ازطاق ابروى بتان پيدا شود
شماره ٢٦٠: عشق راهى نيست کان را منزلى پيدا شود
شماره ٢٦١: کى دل غمگين به زور آه و افغان وا شود؟
شماره ٢٦٢: در جهان بى نياز خاک سيم و زر شود
شماره ٢٦٣: بر سبکروحان چو عيسى سوزنى لنگر شود
شماره ٢٦٤: هر دلى کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود
شماره ٢٦٥: چون صنوبر بادپيما گر سراپا دل شود
شماره ٢٦٦: هر که در راه طلب صادق بود واصل شود
شماره ٢٦٧: هر سبک مغزى که غافل شد ز دل باطل شود
شماره ٢٦٨: جزرخش کز وى زمين و آسمان پر گل شود
شماره ٢٦٩: ساغر مى دور از آن لبها اگر يک دم شود
شماره ٢٧٠: کى به وصل از سينه عاشق تمنا کم شود؟
شماره ٢٧١: نيست ممکن هر که تنها شد حضورش کم شود
شماره ٢٧٢: حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود
شماره ٢٧٣: گفتگو از عقد دندان گوهر غلطان شود
شماره ٢٧٤: حسن چو بى پرده شد دلها به خون غلطان شود
شماره ٢٧٥: حرف زن تا بر لب عيسى نفس سوزن شود
شماره ٢٧٦: خاک نتواند حجاب ديده روشن شود
شماره ٢٧٧: چند قرب يار از غفلت حجاب من شود؟
شماره ٢٧٨: از حريصان تشنه چشمى حرص را افزون شود
شماره ٢٧٩: حق طلب آسوده در دنياى باطل کى شود؟
شماره ٢٨٠: يار ما از کشتن عشاق درهم کى شود؟
شماره ٢٨١: تا نگردد محو انجم مهر تابان کى شود؟
شماره ٢٨٢: عيب پاکان زود بر مردم هويدا مى شود
شماره ٢٨٣: با وجود مرگ، کى هستى گوارا مى شود؟
شماره ٢٨٤: دل به دشمن چون ملايم شد مصفا مى شود
شماره ٢٨٥: خانه اى کز نور حسن او مصفا مى شود
شماره ٢٨٦: هر که مى گردد ز اهل ذکر، دانا مى شود
شماره ٢٨٧: گر به اين دستور قد يار رعنا مى شود
شماره ٢٨٨: آن لب رنگين سخن بى خواست گويا مى شود
شماره ٢٨٩: عشقبازان را طرف بسيار پيدا مى شود
شماره ٢٩٠: کى به ناخن از دل غمگين گره وا مى شود؟
شماره ٢٩١: محنت امروز، فردا جمله راحت مى شود
شماره ٢٩٢: زر و بال منعمان روز قيامت مى شود
شماره ٢٩٣: هر که را غمخوار گردى غمگسارت مى شود
شماره ٢٩٤: بعد عمرى گر وصال او ميسر مى شود
شماره ٢٩٥: زان رخ گلگون عرق ياقوت احمر مى شود
شماره ٢٩٦: زان رخ گلگون عرق ياقوت احمر مى شود
شماره ٢٩٧: سبزه زنگار در تيغ تو جوهر مى شود
شماره ٢٩٨: گر شکر در جام ريزم زهر قاتل مى شود
شماره ٢٩٩: جان بى مغزان به خاک تيره واصل مى شود
شماره ٣٠٠: دل به تن يکرنگ چون گرديد باطل مى شود
شماره ٣٠١: دل خراب از خنده پنهان آن گل مى شود
شماره ٣٠٢: گلشن حسن از بهار عشق خرم مى شود
شماره ٣٠٣: مى شود عارف خجل نادان چو ملزم مى شود
شماره ٣٠٤: هر چه در دل نقش بندد آدمى آن مى شود
شماره ٣٠٥: از گلستانى که بلبل روى گردان مى شود
شماره ٣٠٦: هستى ظاهر حجاب قرب يزدان مى شود
شماره ٣٠٧: جان زترک جسم چون گوهر فروزان مى شود
شماره ٣٠٨: زودتر دل جمع گردد چون پريشان مى شود
شماره ٣٠٩: گر ز ريحان خواب بيدردان به سامان مى شود
شماره ٣١٠: عاقبت کار نظربازان به سامان مى شود
شماره ٣١١: کار ما از ساغر پرمى به سامان مى شود
شماره ٣١٢: در زمستان باغ اگر از برگ عريان مى شود
شماره ٣١٣: دل نظرگاه خدا از ترک عصيان مى شود
شماره ٣١٤: روح چون تن پرور افتد عاقبت تن مى شود
شماره ٣١٥: سينه ام از درد و داغ عشق روشن مى شود
شماره ٣١٦: در چراغ ديده من آب روغن مى شود
شماره ٣١٧: دل ز احياى شب ديجور روشن مى شود
شماره ٣١٨: خانه مردم اگر از ماه روشن مى شود
شماره ٣١٩: از تجرد نور حکمت در دل افزون مى شود
شماره ٣٢٠: از نظربازان کمال حسن افزون مى شود
شماره ٣٢١: گر چنين چشم ترم ميراب هامون مى شود
شماره ٣٢٢: غفلت دل از شراب ناب افزون مى شود
شماره ٣٢٣: اضطراب دل ز چشم روشن افزون مى شود
شماره ٣٢٤: آب و رنگ حسن بيش از خانه زين مى شود
شماره ٣٢٥: بى کمندانداز چين آن زلف مشکين مى شود
شماره ٣٢٦: نفس سرکش بى رياضت رهنما کى مى شود؟
شماره ٣٢٧: يک دل روشن نگهبان جهانى مى شود
شماره ٣٢٨: مخزن گوهر صدف از ته گزينى مى شود
شماره ٣٢٩: ديده روشن از فروغ آشنايى مى شود
شماره ٣٣٠: زير تيغ از جبهه چين مردان مى بايد گشود
شماره ٣٣١: عشق فارغبالم از انديشه دنيا نمود
شماره ٣٣٢: گوش شو هر جا سخن را ساز نتوانى نمود
شماره ٣٣٣: جذبه توفيق هرکس را دل بينا دهد
شماره ٣٣٤: کى به عاشق بوسه آن لعل لب ميگون دهد؟
شماره ٣٣٥: دل ز پهلوى جنون داد فراغت مى دهد
شماره ٣٣٦: بى غرض چون شد سخن تأثير ديگر مى دهد
شماره ٣٣٧: غنچه اين باغ بوى پاره دل مى دهد
شماره ٣٣٨: شاخ گل از دست و چوگان تو يادم مى دهد
شماره ٣٣٩: گر دو روزى خاکمال آن گلعذارم مى دهد
شماره ٣٤٠: عارفان را نکهت سيب ذقن جان مى دهد
شماره ٣٤١: راز ما را ناله شبگير بيرون مى دهد
شماره ٣٤٢: چشم او تعليم رم کردن به آهو مى دهد
شماره ٣٤٣: صيقل دل فيض آه صبحگاهى مى دهد
شماره ٣٤٤: چشم فتانت که داد دلبريايى مى دهد
شماره ٣٤٥: خط ز روى آتشين دلستان آمد پديد
شماره ٣٤٦: برگرفتى پرده از رخ گلستان آمد پديد
شماره ٣٤٧: يوسف زندانى ما راحت از دنيا نديد
شماره ٣٤٨: ذوق حيرانى به داد چشم خونپالا رسيد
شماره ٣٤٩: باده منصور در جام و سبوى من رسيد
شماره ٣٥٠: دل به دارالامن حيرت نه به آسانى رسيد
شماره ٣٥١: وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشيد
شماره ٣٥٢: وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشيد
شماره ٣٥٣: مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشيد
شماره ٣٥٤: پاى در دامان تسليم و رضا بايد کشيد
شماره ٣٥٥: شوخى ميخانه از محراب مى بايد کشيد
شماره ٣٥٦: در سر پل باده چون سيلاب مى بايد کشيد
شماره ٣٥٧: خوارى از اغيار بهر يار مى بايد کشيد
شماره ٣٥٨: مى به روى لاله رنگ يار مى بايد کشيد
شماره ٣٥٩: مشق هجران در کنار بحر مى بايد کشيد
شماره ٣٦٠: مى به رغم عالم پرشور مى بايد کشيد
شماره ٣٦١: جوش گل شد باده سرجوش مى بايد کشيد
شماره ٣٦٢: جوش گل شد، باده گلرنگ مى بايد کشيد
شماره ٣٦٣: سرکشى از زلف آن خودکام مى بايد کشيد
شماره ٣٦٤: چون صراحى رخت در ميخانه مى بايد کشيد
شماره ٣٦٥: درد را چون صاف در ميخانه مى بايد کشيد
شماره ٣٦٦: تا خط مشکين لب لعل ترا در بر کشيد
شماره ٣٦٧: دل چه تلخيهاى رنگارنگ ازان دلبر کشيد
شماره ٣٦٨: هر که جام مى به روى دلستان بر سر کشيد
شماره ٣٦٩: از سرم چون شمع آخر سوز پنهان سر کشيد
شماره ٣٧٠: با زمين گيرى کمان آسمان نتوان کشيد
شماره ٣٧١: تا ازين ويرانه آن خورشيد رو دامن کشيد
شماره ٣٧٢: زلف او موى سفيد نافه را در خون کشيد
شماره ٣٧٣: از گرانان هر که چون عنقا گرانجانى کشيد
شماره ٣٧٤: از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفيد
شماره ٣٧٥: تا نکرد از گريه چشم خويش را خاور سفيد
شماره ٣٧٦: دل نياسود از تردد تا نشد منزل سفيد
شماره ٣٧٧: نيست از خورشيد و ماه اين گنبد گردان سفيد
شماره ٣٧٨: مرگ را آماده شو هرگاه گردد مو سفيد
شماره ٣٧٩: چشم ما را پرده غفلت شد ابروى سفيد
شماره ٣٨٠: از صبورى در گشاد کارها بگزين کليد
شماره ٣٨١: بوسه از کنج دهان دلربا دارد اميد
شماره ٣٨٢: چند بتوان بانگ ناى و قلقل مينا شنيد؟
شماره ٣٨٣: وصف شکر تا به چند از طوطيان بايد شنيد؟
شماره ٣٨٤: سوختم از شوق، ياران راه حرفى وا کنيد
شماره ٣٨٥: گردش سال است، مى در ساغر عشرت کنيد
شماره ٣٨٦: ديده از عيب کسان در خواب چون مخمل کنيد
شماره ٣٨٧: خوش بهارى مى رسد ميخانه ها سامان کنيد
شماره ٣٨٨: بر زبانها وصف قد دلستان خواهد دويد
شماره ٣٨٩: غنى فيض از دل شب چون فقيران در نمى يابد
شماره ٣٩٠: مرا آه سحر گرد از دل ديوانه مى روبد
شماره ٣٩١: نه از روى بصيرت سايه بال هما افتد
شماره ٣٩٢: مبادا بر سر من سايه بال هما افتد
شماره ٣٩٣: دل از اميد وصلش هر زمان در پيچ و تاب افتد
شماره ٣٩٤: به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد
شماره ٣٩٥: زعکسش لرزه بر آيينه گوهرنگار افتد
شماره ٣٩٦: زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد
شماره ٣٩٧: در آن مجلس که از مستى رخت طاقت گداز افتد
شماره ٣٩٨: به اميد چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟
شماره ٣٩٩: شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد
شماره ٤٠٠: مبادا کافر از طاق دل پير مغان افتد!
شماره ٤٠١: نمى خواهم نقاب از صورت احوال من افتد
شماره ٤٠٢: زجوش مغز هر دم از سرم دستار مى افتد
شماره ٤٠٣: مگو عاقل کجا در محنت ايام مى افتد
شماره ٤٠٤: به زخم کهنه شور از زخمهاى تازه مى افتد
شماره ٤٠٥: به فکر عاقبت عاشق نه از غفلت نمى افتد
شماره ٤٠٦: سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمى گنجد
شماره ٤٠٧: کسى تا کى به دامان شب و آه سحر پيچد؟
شماره ٤٠٨: دل آزاده از طول امل بسيار مى پيچد
شماره ٤٠٩: خط از بيباکى آن حسن عالمگير مى پيچد
شماره ٤١٠: ز بار درد من کوه گران بر خويش مى پيچد
شماره ٤١١: شکر لعل لبش در تلخى دشنام مى پيچد
شماره ٤١٢: مرا آه از خموشى در دل ديوانه مى پيچد
شماره ٤١٣: خوشا چشمى که با آن طاق ابرو آشنا گردد
شماره ٤١٤: دو بالا مى شود طول امل چون قد دو تا گردد
شماره ٤١٥: به هر آب تنک کى همت من آشنا گردد؟
شماره ٤١٦: بهار از روى گلرنگ تو با برگ و نوا گردد
شماره ٤١٧: زدندان ريختن عقد سخن زير و زبرگردد
شماره ٤١٨: مباد از باده آن لبهاى خون آشام تر گردد
شماره ٤١٩: فروغ روى آتشناک از خط بيشتر گردد
شماره ٤٢٠: در ايام تهيدستى فغان صاحب اثر گردد
شماره ٤٢١: مبادا دولت دنيا نصيب بد گهر گردد
شماره ٤٢٢: نمى بندد کمر هر کس کز او زنار برگردد
شماره ٤٢٣: نسيم صبحگاه از غنچه ام دلگير برگردد
شماره ٤٢٤: زفيض عشق دلهاى مخالف مهربان گردد
شماره ٤٢٥: اگر از پرده زلف سيه رويش عيان گردد
شماره ٤٢٦: سبکروحى که چون پروانه بر گرد سخن گردد
شماره ٤٢٧: بغير از خامه کز بيطاقتى گرد سخن گردد
شماره ٤٢٨: کسى تا چند مغلوب شراب لاله گون گردد؟
شماره ٤٢٩: چنين از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد
شماره ٤٣٠: به افسون پير و طول امل هشيار کى گردد؟
شماره ٤٣١: سيه مست غرور از گفتگو هشيار کى گردد؟
شماره ٤٣٢: دل سنگ از شکست دانه من آب مى گردد
شماره ٤٣٣: زدامان ترم ريگ روان سيراب مى گردد
شماره ٤٣٤: ز آهم بيستون سرچشمه سيماب مى گردد
شماره ٤٣٥: مبين گستاخ در رويش چو مشک اندود مى گردد
شماره ٤٣٦: به خدمت بنده از آزادمردان زود مى گردد
شماره ٤٣٧: ازان از سير صحرا خاطرم خشنود مى گردد
شماره ٤٣٨: زخشکى در دهانم آب گردآلود مى گردد
شماره ٤٣٩: نسيم نوبهاران بر دماغم بار مى گردد
شماره ٤٤٠: سخن سنجى سرآمد در فن گفتار مى گردد
شماره ٤٤١: ز خط آيينه روى که جوهردار مى گردد؟
شماره ٤٤٢: سر هر کس که گرم از باده منصور مى گردد
شماره ٤٤٣: ز خط هشيار کى آن نرگس مخمور مى گردد؟
شماره ٤٤٤: عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور مى گردد
شماره ٤٤٥: به اندک فرصتى روشندل از جان سير مى گردد
شماره ٤٤٦: به نوميدى گره از کار سالک باز مى گردد
شماره ٤٤٧: زگل تنها کجا بزم گلستان ساز مى گردد؟
شماره ٤٤٨: دل من بيقرار از شعله آواز مى گردد
شماره ٤٤٩: زآب ديده من بيد مجنون سبز مى گردد
شماره ٤٥٠: گرانى مى کند بر تن چو سربى جوش مى گردد
شماره ٤٥١: خوش آن رهرو که دايم چون فلک بر خويش مى گردد
شماره ٤٥٢: شود چون بيش نعمت، مايه تشويش مى گردد
شماره ٤٥٣: زخاموشى دل آگاه روشن بيش مى گردد
شماره ٤٥٤: به قتل هر که مايل آن دل بيباک مى گردد
شماره ٤٥٥: کجا ديوانه را دل از ملامت تنگ مى گردد؟
شماره ٤٥٦: مرا از حرفهاى قالبى دل تنگ مى گردد
شماره ٤٥٧: زدست تنگ بر بى برگ دنيا تنگ مى گردد
شماره ٤٥٨: از ان در خلوت معشوق بر من حال مى گردد
شماره ٤٥٩: دل از گفتار ناسنجيده بى آرام مى گردد
شماره ٤٦٠: دل صد پاره زان گرد مى گلفام مى گردد
شماره ٤٦١: نشان يوسف گم گشته پيدا از تو مى گردد
شماره ٤٦٢: نگردد اشک در چشمى که حيران تو مى گردد
شماره ٤٦٣: زانفاس گرامى آنچه صرف آه مى گردد
شماره ٤٦٤: به احسان خانه از سيل حوادث رسته مى گردد
شماره ٤٦٥: زباليدن ترا هر دم لباسى تازه مى گردد
شماره ٤٦٦: مگر قسمت مرا زان تيغ زخمى تازه مى گردد؟
شماره ٤٦٧: زشکر خنده پنهان او دل تازه مى گردد
شماره ٤٦٨: نگاه آشنا در چشم او بيگانه مى گردد
شماره ٤٦٩: دل آسوده در زير فلک پيدا نمى گردد
شماره ٤٧٠: سفيدى پرده دار چشم خونپالا نمى گردد
شماره ٤٧١: دل چرخ بداختر نرم از يارب نمى گردد
شماره ٤٧٢: دل عاشق به جور از يار ديرين برنمى گردد
شماره ٤٧٣: خط از خون مانع آن غمزه کافر نمى گردد
شماره ٤٧٤: برون آمد زلب چون حرف، ديگر برنمى گردد
شماره ٤٧٥: دل ديوانه من از سپاهى بر نمى گردد
شماره ٤٧٦: معانى اهل صورت را به گرد دل نمى گردد
شماره ٤٧٧: نه از رحم است اگر نخجير من بسمل نمى گردد
شماره ٤٧٨: به الزام پياپى مدعى ملزم نمى گردد
شماره ٤٧٩: شود خرج زمين هر سر که سودايى نمى گردد
شماره ٤٨٠: به زنجير تعلق خلق را دست قضا بندد
شماره ٤٨١: بجز چشمش که چشم از ديدن من از حيا بندد
شماره ٤٨٢: چو احرام تماشاى چمن آن سيمبر بندد
شماره ٤٨٣: چمن پيرا نه گل را دسته در گلزار مى بندد
شماره ٤٨٤: دل سرگشته ما چرخ را بر کار مى بندد
شماره ٤٨٥: کدام آيينه رو احرام اين ميخانه مى بندد؟
شماره ٤٨٦: زحسن شوخ طرفى ديده هاى تر نمى بندد
شماره ٤٨٧: نه تنها از نشاط مى لب جانانه مى خندد
شماره ٤٨٨: عجب دارم که يار اين نابسامان را به ياد آرد
شماره ٤٨٩: خط مشکين او سوداى عنبر را به جوش آرد
شماره ٤٩٠: تو چون نوخط شوى طاوس جنت پر برون آرد
شماره ٤٩١: زگردون عاقبت جان مصفا سر برون آرد
شماره ٤٩٢: گه از خم، گه زساغر، گه زمينا سر برون آرد
شماره ٤٩٣: چه خوش باشد خط از رخسار جانان سر برون آرد
شماره ٤٩٤: خردکى رخت بتواند زموج مى برون آرد؟
شماره ٤٩٥: سر منصور بار آن تيغ بى زنهار مى آرد
شماره ٤٩٦: تماشاى بتان از چشم خون بسيار مى آرد
شماره ٤٩٧: زخاطر ريشه غم دور ساغر بر نمى آرد
شماره ٤٩٨: زدام عشق عاشق را سفر بيرون نمى آرد
شماره ٤٩٩: قبول خاطر از نظاره منظور مى بارد
شماره ٥٠٠: سخن از لب فزون زان چشم چون بادام مى بارد
شماره ٥٠١: زمژگان که ناخن در فضاى سينه مى بارد؟
شماره ٥٠٢: کسى تاب خدنگ غمزه آن دلربا دارد
شماره ٥٠٣: مغيلان پاى نازک طينتان را در حنا دارد
شماره ٥٠٤: کجا رخسار او تاب نگاه آشنا دارد؟
شماره ٥٠٥: توانگر در دل از سامان خود آزارها دارد
شماره ٥٠٦: از ان سرو از درختان سرفرازى بيشتر دارد
شماره ٥٠٧: مجو آسايش از دل تا مرادى در نظر دارد
شماره ٥٠٨: خوشا چشمى که بر روى عرقناکى نظر دارد
شماره ٥٠٩: اگرچه نطق در هر نکته صد تنگ شکر دارد
شماره ٥١٠: اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد
شماره ٥١١: مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد
شماره ٥١٢: دل عاشق کى از زلف معنبر دست بردارد؟
شماره ٥١٣: سر عاشق زتن کى هر مى کم زور بردارد؟
شماره ٥١٤: مرا از خاک کى آن قامت چالاک بردارد؟
شماره ٥١٥: نظر چون موشکاف از زلف عنبر فام بردارد؟
شماره ٥١٦: دل پرخون کجا از جسم پا در گل خبر دارد؟
شماره ٥١٧: نظربازى که چشم پرخمارى در نظر دارد
شماره ٥١٨: اگرچه هر گلى زين گلستان جاى دگر دارد
شماره ٥١٩: ز گلهاى چمن هر کس وفادارى طمع دارد
شماره ٥٢٠: مرا خرسندى از سامان دنيا محتشم دارد
شماره ٥٢١: لب خوش بوسه اى در تنگناى حيرتم دارد
شماره ٥٢٢: به ذوقى تکيه بر شمشير جسم لاغرم دارد
شماره ٥٢٣: مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد
شماره ٥٢٤: چه غم ديوانه ما از گزند آسمان دارد؟
شماره ٥٢٥: من و حسنى که نيل چشم زخم از آسمان دارد
شماره ٥٢٦: مرا نازک نهالى قصد جان ناتوان دارد
شماره ٥٢٧: مرا فکر غريب آواره دايم از وطن دارد
شماره ٥٢٨: مه ناشسته رو کى رتبه دلدار من دارد؟
شماره ٥٢٩: اگرچه لاله من ريشه در خاک چمن دارد
شماره ٥٣٠: لباس عاريت پيش از طلب انداختن دارد
شماره ٥٣١: خضر چشم حيات از آب حيوان سخن دارد
شماره ٥٣٢: نفس يک پا درون خانه، يک پا در برون دارد
شماره ٥٣٣: کجا پرواى ما سرگشتگان آن مه جبين دارد؟
شماره ٥٣٤: دل رنگين لباسان تيرگى را در کمين دارد
شماره ٥٣٥: سر شوريده من هر نفس صد آرزو دارد
شماره ٥٣٦: سمندر داغها از آتش رخسار او دارد
شماره ٥٣٧: زچشم بد خدا آن پاک دامن را نگه دارد
شماره ٥٣٨: چسان مژگان خونين گريه ما را نگه دارد؟
شماره ٥٣٩: دل بى دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟
شماره ٥٤٠: گريبان دلم را نعره مستانه اى دارد
شماره ٥٤١: دلى کز زلف او شيرازه جمعيتى دارد
شماره ٥٤٢: دگر هر ذره خاکم هواى کشورى دارد
شماره ٥٤٣: دل بى طالع ما دلرباى غافلى دارد
شماره ٥٤٤: مرا پاس ادب زان آستان مهجور مى دارد
شماره ٥٤٥: چه پروا داغ من از ديده هاى شور مى دارد؟
شماره ٥٤٦: چه باک از عاشق بى باک آن طناز مى دارد؟
شماره ٥٤٧: لب نانى که از دامان سايل باز مى دارد
شماره ٥٤٨: به قامت سرو را از قد کشيدن باز مى دارد
شماره ٥٤٩: کجا از تيغ سرگرم محبت باک مى دارد؟
شماره ٥٥٠: خيال تيغ سيرابش مرا جان تازه مى دارد
شماره ٥٥١: دل بى غم نصيب از نقطه سودا نمى دارد
شماره ٥٥٢: هنرور را هنر گرد غم از دل برنمى دارد
شماره ٥٥٣: زآه عاشقان انديشه اى اختر نمى دارد
شماره ٥٥٤: تمناى فروغ آن ماه سيما برنمى دارد
شماره ٥٥٥: دل بيمار من ناز مداوا برنمى دارد
شماره ٥٥٦: عرق رخسار آن خورشيد طلعت بر نمى دارد
شماره ٥٥٧: نظر عاشق به خط زان روى انور برنمى دارد
شماره ٥٥٨: شکوه عشق را گردون گردان برنمى دارد
شماره ٥٥٩: دو روزى بيش جان سنگينى تن بر نمى دارد
شماره ٥٦٠: دل حق جو نظر بر عالم باطل نمى دارد
شماره ٥٦١: بجز تشويش خاطر عالم فانى نمى دارد
شماره ٥٦٢: فروغ دل مرا از نور مهر و مه غنى دارد
شماره ٥٦٣: دل رم کرده ناخوش آستين افشاندنى دارد
شماره ٥٦٤: به ذوق آشتى از دوستان رنجيدنى دارد
شماره ٥٦٥: بدن را در زمين هرگز روان پاک نگذارد
شماره ٥٦٦: به هر محفل بهشتى روى من منزل کجا گيرد؟
شماره ٥٦٧: مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گيرد
شماره ٥٦٨: سبکسير توکل کى پى هر رهنما گيرد؟
شماره ٥٦٩: زديدار تو از يوسف زليخا مهر برگيرد
شماره ٥٧٠: به حسن نقش از ان نقاش هر کس چشم برگيرد
شماره ٥٧١: زبيتابان کجا آن مست بى پروا خبر گيرد؟
شماره ٥٧٢: زبى مغزى هواجويى که دنبال هوس گيرد
شماره ٥٧٣: دل عاشق چه لذت از بهشت جاودان گيرد؟
شماره ٥٧٤: زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گيرد؟
شماره ٥٧٥: حديث تلخ را جاهل شراب ناب مى گيرد
شماره ٥٧٦: به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد مى گيرد
شماره ٥٧٧: سخن رنگ اثر از سينه افگار مى گيرد
شماره ٥٧٨: چو شاهين بر سر دست آن شکار انداز مى گيرد
شماره ٥٧٩: دل از عاشق به شرم آن نرگس غماز مى گيرد
شماره ٥٨٠: شعور از زاهد خشک آن لب مى نوش مى گيرد
شماره ٥٨١: زخون خويش تيغ دشمن من رنگ مى گيرد
شماره ٥٨٢: نه از خط زنگ آن رخساره گلرنگ مى گيرد
شماره ٥٨٣: به ابرام آن که از دنياپرستان کام مى گيرد
شماره ٥٨٤: غبارى از بيابان جنون بالا نمى گيرد
شماره ٥٨٥: علايق دامن آزاده ما را نمى گيرد
شماره ٥٨٦: تن آسانى عنان زندگانى را نمى گيرد
شماره ٥٨٧: زآه و دود عاشق حسن را کلفت نمى گيرد
شماره ٥٨٨: فسون صبر در دلهاى پرخون در نمى گيرد
شماره ٥٨٩: کسى از زلف پريشان خونبهاى دل نمى گيرد
شماره ٥٩٠: دل آزاده را هرگز غم عالم نمى گيرد
شماره ٥٩١: زخونم رنگ آن رخساره گلگون نمى گيرد
شماره ٥٩٢: چه دارد عالم فانى که استغنا توانم زد؟
شماره ٥٩٣: اگرچه خاکسارم بر جهان پا مى توانم زد
شماره ٥٩٤: به خلوت هر که رخت از حلقه جمعيت اندازد
شماره ٥٩٥: جنونى کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟
شماره ٥٩٦: شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد
شماره ٥٩٧: زپا عشاق را آن نرگس مستانه اندازد
شماره ٥٩٨: شکوه عقل را بسيارى گفتار کم سازد
شماره ٥٩٩: زخود هر کس که بيرون رفت کى با همرهان سازد؟
شماره ٦٠٠: به رغبت با خم زلفش دل بيتاب مى سازد
شماره ٦٠١: مرا پيمانه کى سير از شراب ناب مى سازد؟
شماره ٦٠٢: محبت حسن را سرگرم در بيداد مى سازد
شماره ٦٠٣: محبت سنگ خارا را ز اهل درد مى سازد
شماره ٦٠٤: شود آسوده هر کس در جوانى کار مى سازد
شماره ٦٠٥: جمالت ديده ها را مطلع انوار مى سازد
شماره ٦٠٦: چراغ حسن را دامان خط مستور مى سازد
شماره ٦٠٧: نمک داغ مرا چون مرهم کافور مى سازد
شماره ٦٠٨: براى رزق من گردون عبث تدبير مى سازد
شماره ٦٠٩: دل خام مرا رخسار آتشناک مى سازد
شماره ٦١٠: غم من عالم بيدرد را غمخواره مى سازد
شماره ٦١١: زشکر خنده لعل او روان را تازه مى سازد
شماره ٦١٢: لبش از خنده دندان نما جان تازه مى سازد
شماره ٦١٣: فرنگى طلعتى کز دين مرا بيگانه مى سازد
شماره ٦١٤: به داغى عشق کار مردم ديوانه مى سازد
شماره ٦١٥: خمار باده مهر دوستان را کينه مى سازد
شماره ٦١٦: سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمى سازد
شماره ٦١٧: زشوق عالم بالا روان با تن نمى سازد
شماره ٦١٨: دماغ خشک ما را باده رنگين نمى سازد
شماره ٦١٩: مکن کارى که از جورت دل اندوهگين لرزد
شماره ٦٢٠: قدح لبريز چون شد از شراب ناب مى لرزد
شماره ٦٢١: به مقدار بصيرت خاطر آگاه مى لرزد
شماره ٦٢٢: مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه مى لرزد
شماره ٦٢٣: دل ما بر سيه روزان فقر از خود فزون سوزد
شماره ٦٢٤: سرشک گرم در چشم تر من خواب مى سوزد
شماره ٦٢٥: اگرچه شمع کافورى خرد در خانه مى سوزد
شماره ٦٢٦: خمار مى مرا در گوشه ميخانه مى سوزد
شماره ٦٢٧: کدامين روز بر حالم دل خارا نمى سوزد؟
شماره ٦٢٨: مرا صد آه يکبار از دل صد چاک مى خيزد
شماره ٦٢٩: غبار تيره بختى از دهان شکوه مى خيزد
شماره ٦٣٠: ز ماتمخانه ما نغمه عشرت کجا خيزد؟
شماره ٦٣١: ز اشک ديده بيدرد زنگ از دل کجا خيزد؟
شماره ٦٣٢: به مستى آه خون آلود از دل بيشتر خيزد
شماره ٦٣٣: زرفتارت امان از عالم ايجاد برخيزد
شماره ٦٣٤: زدين ناقصم از سبحه استغفار برخيزد
شماره ٦٣٥: مسيحا از سر بالين من رنجور برخيزد
شماره ٦٣٦: خوشا افتاده اى کز خاک ره چالاک برخيزد
شماره ٦٣٧: مرا آن روز از آيينه دل زنگ برخيزد
شماره ٦٣٨: به عزم رقص چون سرو قباپوش تو برخيزد
شماره ٦٣٩: نشد از دل غبار از شيشه و پيمانه برخيزد
شماره ٦٤٠: کجا تدبير پيران کهنسال از جوان خيزد؟
شماره ٦٤١: کجا بى باده زنگ از خاطر اندوهگين خيزد؟
شماره ٦٤٢: زرخسار تو رنگ از گلشن ايجاد مى خيزد
شماره ٦٤٣: مرا از دل زقرب خط دلبر دود مى خيزد
شماره ٦٤٤: زسوز دل مرا از چشم گريان دود مى خيزد
شماره ٦٤٥: مرا اسباب عشرت از دل ديوانه مى خيزد
شماره ٦٤٦: دل هر کس به تعظيم سخن از جا نمى خيزد
شماره ٦٤٧: زدل زنگ ملال از باده احمر نمى خيزد
شماره ٦٤٨: غبار غم به مى از جان غم پرور نمى خيزد
شماره ٦٤٩: که مى نالد که آه از جان شيدا برنمى خيزد؟
شماره ٦٥٠: سياهى از دل چون گلخن ما برنمى خيزد
شماره ٦٥١: غبار من زسيل نوبهاران برنمى خيزد
شماره ٦٥٢: به کشت خشمگينان آتش از ابر بلا ريزد
شماره ٦٥٣: ترا از ساده لوحى هر که گل در پيرهن ريزد
شماره ٦٥٤: گل اندامى که در پيراهن من خار مى ريزد
شماره ٦٥٥: به مستى بى طلب بوس از دهان يار مى ريزد
شماره ٦٥٦: مسلسل حرف از ان مژگان خوش تقرير مى ريزد
شماره ٦٥٧: کجا خون مرا آن ساقى طناز مى ريزد؟
شماره ٦٥٨: غمى هر دم به دل از سينه صد چاک مى ريزد
شماره ٦٥٩: زياد آن ستمگر از رخ من رنگ مى ريزد
شماره ٦٦٠: اگر در دام او اشکى دل ديوانه مى ريزد
شماره ٦٦١: به دلهاى فگار آن لعل روشن گوهر آويزد
شماره ٦٦٢: هلال عيد از گردون زنگارى هويدا شد
شماره ٦٦٣: زپيرى حرص دنيا نفس طامع را دو بالا شد
شماره ٦٦٤: فروغ حسن يار از چهره گلزار پيدا شد
شماره ٦٦٥: زروى لاله رنگت آب رونق از چمنها شد
شماره ٦٦٦: اگر ناقص به روشن گوهرى واصل تواند شد
شماره ٦٦٧: حجاب آسمان کى مانع ما مى تواند شد؟
شماره ٦٦٨: که ساکن در دل ويرانه ما مى تواند شد؟
شماره ٦٦٩: ز اکسير قناعت خاک شکر مى تواند شد
شماره ٦٧٠: که با قد دو تا از مرگ غافل مى تواند شد؟
شماره ٦٧١: چنين گر آتشين از باده آن رخسار خواهد شد
شماره ٦٧٢: به اين عنوان اگر روى تو آتشناک خواهد شد
شماره ٦٧٣: گل از نشو و نماگر اين چنين برجسته خواهد شد
شماره ٦٧٤: نصيب از نعمت بسيار ديگرگون نخواهد شد
شماره ٦٧٥: زنور عارضش هر ذره اى خورشيد منظر شد
شماره ٦٧٦: به دل باشد گران چشمى که بى اشک دمادم شد
شماره ٦٧٧: نگار نوخطى رام نگاه صيد بندم شد
شماره ٦٧٨: رگ جانها به هم پيوسته شد زلف پريشان شد
شماره ٦٧٩: ز خط رويش چراغ ديده شب زنده داران شد
شماره ٦٨٠: دل تاريک من روشن زفيض صبحگاهى شد
شماره ٦٨١: زدل طرفى نبستى در جهان گل چه خواهى شد؟
شماره ٦٨٢: بهار نوجوانى رفت، کى ديوانه خواهى شد؟
شماره ٦٨٣: اگر از خال لب مهر دهان من نخواهى شد
شماره ٦٨٤: گريبان چاکى عشاق از ذوق فنا باشد
شماره ٦٨٥: بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد
شماره ٦٨٦: غرور نوخطان افزون زخوبان دگر باشد
شماره ٦٨٧: به مقدار تمنا داغ در دل جلوه گر باشد
شماره ٦٨٨: دل آزاد طبعان فارغ از قيد هوس باشد
شماره ٦٨٩: لب نو خط جانان دور باش بوالهوس باشد
شماره ٦٩٠: مرا پيغام لطفى از زبان خامه بس باشد
شماره ٦٩١: اگر جان دربهاى مى دهى بر مى ستم باشد
شماره ٦٩٢: دمى کز روى آگاهى بود تيغ دودم باشد
شماره ٦٩٣: خوشا دردى که از چشم بدانديشان نهان باشد
شماره ٦٩٤: مرا دورى به جاى خويش با آن سيمتن باشد
شماره ٦٩٥: چه اميد برومندى مرا زان سيمتن باشد؟
شماره ٦٩٦: اگر فتح جگرداران به تيغ افراختن باشد
شماره ٦٩٧: دمى چون صبح مى خواهم درين عالم زمن باشد
شماره ٦٩٨: کيم من تا سليمان ميهمان خوان من باشد؟
شماره ٦٩٩: در آغاز محبت خاطر عاشق غمين باشد
شماره ٧٠٠: ز ابروى تو دل گردد زره، گر آهنين باشد
شماره ٧٠١: به خاک و خون کشيدى ز انتظارم، اين چنين باشد!
شماره ٧٠٢: خوشا رندى که در ميخانه اش آن آبرو باشد
شماره ٧٠٣: من ناکس کيم تا در سرشتم آرزو باشد؟
شماره ٧٠٤: نهان در ابر دايم آفتاب زندگى باشد
شماره ٧٠٥: ز فرمان قضا گردنکشى ديوانگى باشد
شماره ٧٠٦: به مستى از ته دل آدمى خشنود مى باشد
شماره ٧٠٧: دو شب از ماه نو سالى به عيد اميد مى باشد
شماره ٧٠٨: نگاه نرگس نيلوفرى خونخوار مى باشد
شماره ٧٠٩: پرستارى دل افگار را دشوار مى باشد
شماره ٧١٠: طلبکار خدا را درد دل بسيار مى باشد
شماره ٧١١: تو پندارى دل خوش در جهان بسيار مى باشد
شماره ٧١٢: حضور قلب کى در سينه پرشور مى باشد؟
شماره ٧١٣: گل بى خار را شبنم زچشم شور مى باشد
شماره ٧١٤: بهار زندگانى با خزان همدوش مى باشد
شماره ٧١٥: دل بى آرزو آسوده از تشويش مى باشد
شماره ٧١٦: صفا دارد جهان تا دل زکلفت پاک مى باشد
شماره ٧١٧: گرفتارى به قدر رشته آمال مى باشد
شماره ٧١٨: زسالک شکوه پردازى نه شرط راه مى باشد
شماره ٧١٩: زدورى بيش وصل دلبران جانکاه مى باشد
شماره ٧٢٠: خرابيهاى ظاهر حافظ ديوانه مى باشد
شماره ٧٢١: دل يکرنگ در غمخانه دنيا نمى باشد
شماره ٧٢٢: بهشتى بى دماغان را به از خلوت نمى باشد
شماره ٧٢٣: دل پر آرزو خالى زشور و شر نمى باشد
شماره ٧٢٤: شراب بيخودى در شيشه و ساغر نمى باشد
شماره ٧٢٥: اثر آه و فغان را در دل خرم نمى باشد
شماره ٧٢٦: گلستان ارم جز عارض جانان نمى باشد
شماره ٧٢٧: نظرگاهى مرا غير از دل روشن نمى باشد
شماره ٧٢٨: حصارى آدمى را به زهموارى نمى باشد
شماره ٧٢٩: سخن را از خموشى پرده بر رو گر دهن پوشد
شماره ٧٣٠: دل ظالم از آب چشم مظلومان نينديشد
شماره ٧٣١: زجوش مغز مستان را به سردستار مى رقصد
شماره ٧٣٢: سبک مغزى کز اسباب جهان بر خويش مى بالد
شماره ٧٣٣: خط شبرنگ از ان لعل لب گلرنگ مى بالد
شماره ٧٣٤: نسيم مصر با صد کاروان يوسف لقا آمد
شماره ٧٣٥: به ناز افراختى قامت فلکها در سجود آمد
شماره ٧٣٦: نماند بر زمين هر کس به طينت خاکسار آمد
شماره ٧٣٧: بده ساقى مى گلگون که ايام بهار آمد
شماره ٧٣٨: در و ديوار در وجد از نسيم نوبهار آمد
شماره ٧٣٩: زمين و آسمان از ناله من در خروش آمد
شماره ٧٤٠: شدم آسوده تا از ديده اشک لاله رنگ آمد
شماره ٧٤١: زدلسوزان مرا بر سر همين داغ جنون آمد
شماره ٧٤٢: خرد از سر زجوش شعله سودا برون آمد
شماره ٧٤٣: به عنوانى از ان لب خط جان پرور برون آمد
شماره ٧٤٤: به دور خط زشرم آن لعل جان پرور برون آمد
شماره ٧٤٥: به طوف خاک من گر آن سراپا ناز مى آمد
شماره ٧٤٦: چنين ساقى اگر دور شراب ناب گرداند
شماره ٧٤٧: نه آن مرغم که گرد عالمم پرواز گرداند
شماره ٧٤٨: نه از رحم است اگر رخسار جانان رنگ گرداند
شماره ٧٤٩: نه هر پيمانه اى از حال خود ما را بگرداند
شماره ٧٥٠: زخود بيگانگى را آشنايى عشق مى داند
شماره ٧٥١: زمين را وحشى رم کرده يک کف خاک مى داند
شماره ٧٥٢: کجا داغ جنون را قدر هر فرزانه مى داند؟
شماره ٧٥٣: زبى پروايى آن بيدرد قدر ما نمى داند
شماره ٧٥٤: چه شد قدر مرا گر چرخ دون پرور نمى داند؟
شماره ٧٥٥: بهار عارض او را به سامان کس نمى داند
شماره ٧٥٦: چه شد گر خصم بداختر بهاى من نمى داند؟
شماره ٧٥٧: دل ديوانه من دوست از دشمن نمى داند
شماره ٧٥٨: زنقش آرزو دل پاک گرديدن نمى داند
شماره ٧٥٩: زگرمى خون من جوهر به تيغ او بسوزاند
شماره ٧٦٠: اگر ته جرعه خود يار بر خاک من افشاند
شماره ٧٦١: که در عيش و طرب پيوسته در دار فنا ماند؟
شماره ٧٦٢: در آن دل از هلاک عشقبازان غم کجا ماند؟
شماره ٧٦٣: ز اسباب جهان حسرت به دنيادار مى ماند
شماره ٧٦٤: زخون خوردن اثرهاى نمايان باز مى ماند
شماره ٧٦٥: نصيب خويش هر کس يافت در دنيا نمى ماند
شماره ٧٦٦: دل از غش صاف چون گرديد در دنيا نمى ماند
شماره ٧٦٧: زدوزخ گرمى هنگامه صحبت نمى ماند
شماره ٧٦٨: زدل در سينه غير از آه غم پرور نمى ماند
شماره ٧٦٩: سخن پوشيده در لعل لب جانان نمى ماند
شماره ٧٧٠: به دل مژگان آن ناآشنا پنهان نمى ماند
شماره ٧٧١: دهان تنگ آن شيرين پسر پنهان نمى ماند
شماره ٧٧٢: سر شوريده را فکر سرانجامى نمى ماند
شماره ٧٧٣: زآتش گل به اعجاز رخ نيکو بروياند
شماره ٧٧٤: حباب و موج را هر کس که از دريا جدا بيند
شماره ٧٧٥: رخ بهبود کار خويش آن غافل چسان بيند؟
شماره ٧٧٦: همين سرگشتگى چشم حريص از مال مى بيند
شماره ٧٧٧: کسى کز عقل وحشى شد چون مجنون بد نمى بيند
شماره ٧٧٨: زحيرت عاشق از نظاره اغيار گل چيند
شماره ٧٧٩: زسنگ کودکان از پا دل ديوانه ننشيند
شماره ٧٨٠: زخون دل شراب، از پاره دل کن کباب خود
شماره ٧٨١: تو از نام بلند اى نوجوان بردار کام خود
شماره ٧٨٢: کسى تا کى خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟
شماره ٧٨٣: به بى برگى قناعت مى کنم تا نوبهار آيد
شماره ٧٨٤: به همت کشتى تن را شکستم تا چه پيش آيد
شماره ٧٨٥: نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آيد
شماره ٧٨٦: کجا از هر مقلد کار ارباب بيان آيد؟
شماره ٧٨٧: به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آيد؟
شماره ٧٨٨: کجا آسان زقيد جسم پاى دل برون آيد؟
شماره ٧٨٩: به اميد چه از تن غافلان را جان برون آيد؟
شماره ٧٩٠: زقيد جسم جانهاى عزيز آسان برون آيد
شماره ٧٩١: اگر طوفان زچشم خونفشان من برون آيد
شماره ٧٩٢: گر از نظاره خورشيد در چشم آب مى آيد
شماره ٧٩٣: مرا از غفلت خود بر سر اين بيداد مى آيد
شماره ٧٩٤: به گوشم ناله اغيار دردآلود مى آيد
شماره ٧٩٥: غم عالم به دل از ديده خونبار مى آيد
شماره ٧٩٦: دل از مژگان خواب آلود در زنهار مى آيد
شماره ٧٩٧: درين صحرا که يارب از پى نخجير مى آيد؟
شماره ٧٩٨: به قتل من چنان بيتاب آن شمشير مى آيد
شماره ٧٩٩: به آيين تمام از خم شراب صاف مى آيد
شماره ٨٠٠: شود پاک از گنه هر کس به کوى عشق مى آيد