شماره ٦٢٤: سرشک گرم در چشم تر من خواب مى سوزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
سرشک گرم در چشم تر من خواب مى سوزد
به آب خود چراغ گوهر شب تاب مى سوزد
زتاب عارض او چون نسوزد آب در چشمم؟
که از نظاره اش در چشم گوهر آب مى سوزد
هواى خانه مى ريزد زيکديگر حبابم را
نفس بيهوده در ويرانيم سيلاب مى سوزد
چرا آرام يک جا در بدن پيکان نمى گيرد؟
اگر نه ظلم در چشم ستمگر خواب مى سوزد
پشيمانى ندارد صرف کردن عمر در طاعت
که دل زنده است هر شمعى که در محراب مى سوزد
نمى سازد سبک درد گران را پرسش رسمى
مرا بيش از تغافل گرمى احباب مى سوزد
زقرب شمع اگر آتش فتد در جان پروانه
دل پر رخنه عاشق زچندين باب مى سوزد
شود از خوابگاه نرم افزون پرده غفلت
مرا افزون زسرما بستر سنجاب مى سوزد
زبان در کام کش در حلقه روشندلان صائب
که بى نورست هر شمعى که در مهتاب مى سوزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید