شماره ٤٢٤: زفيض عشق دلهاى مخالف مهربان گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زفيض عشق دلهاى مخالف مهربان گردد
زآتش رشته هاى شمع با هم يکزبان گردد
زکوه غم مترسان سينه دريادل ما را
که اين بار گران برکشتى ما بادبان گردد
تماشاى رخش بى پرده از چشم که مى آيد؟
مباد آن روز کاين آيينه بى آيينه دان گردد
يکى صد شد زپند ناصحان سرگرمى عشقم
که بر ديوانه سنگ کودکان رطل گران گردد
مرا صبح اميد آن روز از مشرق شود طالع
که آن ابر و کمان را استخوان من نشان گردد
مکن از تيغ خود نوميد ما اميدواران را
مروت نيست ماه عيد از طفلان نهان گردد
زخار راه افزون مى شود سامان پروازش
چو برق آن کس که در راه طلب آتش عنان گردد
گل از سير چمن آن غنچه بيدار دل چيند
که عريان از لباس رنگ و بو پيش از خزان گردد
به سيل نوبهار از جان نمى خيزد غبار من
خوش آن رهرو که تا گويند راهى شو، روان گردد
جوان را صحبت پيران حصار عافيت باشد
به خاک و خون نشيند تير چون دور از کمان گردد
قناعت کن که رزق آفتاب از سفره گردون
همان قرصى است گر صد قرن بر گرد جهان گردد
اگر همراه مايي، خير باد هر دو عالم کن
که بوى پيرهن بار دل اين کاروان گردد
ندارد مسند عزت زيان خاکى نهادان را
که صدر از کيمياى خاکسارى آستان گردد
بجز زخم زبان رزق از سخن نبود سخنور را
که از گلزار خار و خس نصيب باغبان گردد
چنين کان سنگدل را حال من باور نمى آيد
عجب دارم به مردن درد من خاطر نشان گردد
زخط گفتم زمان حسن او آخر شود صائب
ندانستم که خطش فتنه آخر زمان گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید