شماره ٢٥٨: دل ز قيد جسم چون آزاد گردد وا شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل ز قيد جسم چون آزاد گردد وا شود
چون حباب از خود کند قالب تهى دريا شود
قفل دل را نيست مفتاحى بغير از دست سعى
سنگ زن بر سينه تا اين در به رويت وا شود
گربه سنگ و آهن از چشم بدان گيرم پناه
چشم بد از سنگ و آهن چون شرر پيدا شود
مى توان روز سياه از خصم داد خود گرفت
صبر آن دارم که خط گرد رخش پيدا شود
در مقام حيرت ديدار، حرف وصوت نيست
طوطى ازآيينه حيرانم که چون گويا شود
چون نيفتد دل به حال مرگ بى شور جنون؟
خلوت گورست خم چون خالى از صهبا شود
شور عشق است اين که بى سر کرد صد منصور را
از سر ما کى به دستار پريشان وا شود؟
هر طلسمى را به نام باددستى بسته اند
غنچه دل از نسيم صبح محشر وا شود
آبرو صائب به گوهر دادن از دون همتى است
وقت ابرى خوش که دست خالى از دريا شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید