شماره ٥٠٨: خوشا چشمى که بر روى عرقناکى نظر دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
خوشا چشمى که بر روى عرقناکى نظر دارد
خوشا ابرى که آب از چشمه خورشيد بردارد
مشو ايمن زچشم شرمگين آن کمان ابرو
که چندين تيغ بى زنهار در زير سپر دارد
نباشد دور از سيمين بران اسباب خودبينى
که صبح آيينه خورشيد را در زير سر دارد
چو بينم شيشه اى خالى زمى خونم به جوش آيد
رگ ابرى که بى آب است حکم نيشتر دارد
نگردد پرده چشم خدابين عالم ظاهر
که در آيينه، روى حرف طوطى با شکر دارد
مرا در پاى خم برمى پرستى رشک مى آيد
که از فکر تو دستى چون سبو در زير سر دارد
مده ره در حريم مغز خود زنهار نخوت را
کز اين باد مخالف کشتى دولت خطر دارد
زپر گويى زبان موج بر خاشاک مى غلطد
زلب بستن صدف مهر خموشى از گهر دارد
از ان پر گل بود دامان تر ابر بهاران را
که اشک بى شمار و خنده هاى مختصر دارد
مشو غافل ز احوال ضعيفان با فلک قدرى
که گر از ديده سوزن فتد عيسى خطر دارد
چه باشد عالم فانى و عرض و طول آن صائب؟
همايى دولت روى زمين در زير پا دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید