شماره ٢٥٠: دل ز بى برگى جگردارانه در خون مى رود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل ز بى برگى جگردارانه در خون مى رود
تيغ از عريان تنى مردانه در خون مى رود
گردبادش جلوه فواره خون مى کند
در بيابانى که اين ديوانه در خون مى رود
مى شود اسباب راحت مايه آزار من
خوابم از رنگينى افسانه در خون مى رود
طالع خوش قسمتى دارم که در بزم بهشت
گر به کوثر مى زنم پيمانه در خون مى رود
مى کند ديوانه در سنگ ملامت سير گل
در بر و آغوش گل، فرزانه در خون مى رود
مى شود شيرين به اميد گهر درياى تلخ
جان به ذوق صحبت جانانه در خون مى رود
بس که زلف اوست از دلهاى خونين مايه دار
باد در خون مى نشيند، شانه در خون مى رود
از رعونت مى شود خون هواجويان هدر
شاخ گل از جلوه مستانه در خون مى رود
همچو داغ لاله مادر خون حصارى گشته ايم
هر که مى آيد به اين ويرانه در خون مى رود
مى کند از سايه آن جامه گلگون احتراز
گرچه از جرأت دل ديوانه در خون مى رود
تازه مى گردد چو داغ لاله صائب داغ من
هر که را بينم جگردارانه در خون مى رود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید