شماره ١١٧: زلف مشکينت دهان شانه پر عنبر کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زلف مشکينت دهان شانه پر عنبر کند
سرمه خاموش را چشمت زبان آور کند
آن که مى گويد قيامت بر نمى خيزد، کجاست؟
تا در آن مژگان تماشاى صف محشر کند
اشتياق صفحه رخسار شبنم زيب او
دامن گل را به شبنم آتشين بستر کند
از عدالت نيست افکندن در آتش روز حشر
عود خامى را که خون در ديده مجمر کند
سينه خود عالمى چون صبح صيقل داده اند
آفتاب معرفت تا از کجا سر بر کند
رنج باريک است جان را قسمت از تن پروران
چربى پهلوى گوهر رشته را لاغر کند
جان به کوشش برنمى آيد ز زندان جهات
رخنه هيهات است زور نقش در ششدر کند
بس که بسته است آسمان سفله کشتى را به خشک
ديدن خورشيد ممکن نيست چشمى تر کند
آتش غيرت سراسر مى رود در جان خضر
تا مباد از چشمه حيوان کسى لب تر کند
چون نگردد قالب بى جان دل تن پروران؟
کاسه چون افتاد فربه کيسه را لاغر کند
از نگاه تلخ صائب زهر مى ريزم بر او
دايه بيدرد در شيرم اگر شکر کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید