شماره ٥٥٠: خيال تيغ سيرابش مرا جان تازه مى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
خيال تيغ سيرابش مرا جان تازه مى دارد
زمين تشنه را اميد باران تازه مى دارد
چه باشد قسمت ما نامرادان از وطن يارب
چو روى خود به سيلى ماه کنعان تازه مى دارد؟
ز استغنا گوارا نيست بر من هيچ تردستى
مرا موج سراب از آب حيوان تازه مى دارد
ندارد شربتى در کار، بيمارى که من دارم
مرا بويى از ان سيب زنخدان تازه مى دارد
خوشم در زلف با نظاره صبح بناگوشش
که ايمان مرا در کافرستان تازه مى دارد
چه گلها از ندامت مى تواند چيد تردستى
که پشت دست خود از زخم دندان تازه مى دارد
بر آن روشن گهر بادا گوارا دعوى همت
که روى سايلان از شرم احسان تازه مى دارد
حيات جاودان بخشد به سايل، ريزش پنهان
مرا آن لب به شکر خند پنهان تازه مى دارد
زخط سنگدل تنگى نبيند آن دهن يارب
که زخم عالمى را آن نمکدان تازه مى دارد
غم خود مى خورد گر حسن غمخوارى کند ما را
سفال خويش را ناچار ريحان تازه مى دارد
زخورشيد قيامت فيض شبنم مى برد صائب
دماغى را که آن خط چوريحان تازه مى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید