شماره ٧٧٤: حباب و موج را هر کس که از دريا جدا بيند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
حباب و موج را هر کس که از دريا جدا بيند
زخط و خال کثرت چهره وحدت کجا بيند؟
شکست از گردش گردون به پاکان مى رسد افزون
که گندم پاک چون گرديد رنج آسيا بيند
نگردد مرگ سنگ راه جوياى سعادت را
که با چشم سفيد اين استخوان راه هما بيند
مدان جان مجرد را يکى با پيکر خاکى
که آزادست مرغى کز قفس خود را جدا بيند
ميان عاقبت بينان علم گردد به بينايى
چو نرگس هر که در جوش بهاران زير پا بيند
قماش اهل دل را چون شناسد کوته انديشى
که گردد روى گردان کعبه را گر بى قبا بيند
سيه باشد جهان در چشم دايم عيبجويى را
که پشت تيره از آيينه، از طاوس پا بيند
عصاکش پير و کورست در سير و سکون دايم
زهى غافل که تقصيرات خود را از قضا بيند
به خون نااميدى دست شويد از گشاد دل
نواسنجى که دست غنچه گل در حنا بيند
زبيرحمى نگردد آب گرد ديده اش صائب
سر خورشيد را آن سنگدل گر زير پا بيند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید