شماره ٣٧٠: با زمين گيرى کمان آسمان نتوان کشيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
با زمين گيرى کمان آسمان نتوان کشيد
تا نگردى راست چون تير، اين کمان نتوان کشيد
تا نسازى نفس سرکش را چو عيسى زير دست
توسن افلاک را در زير ران نتوان کشيد
خودنمايى راست صد زخم نمايان در کمين
در هواى تير، گردن چون نشان نتوان کشيد
از ملامت روى نتوان تافتن در راه عشق
پا به فرياد جرس از کاروان نتوان کشيد
زندگى با هوشيارى زير گردون مشکل است
تا نگردى مست اين بار گران نتوان کشيد
مى زنم بر کوچه ديوانگى در اين بهار
بيش ازين خجلت ز روى کودکان نتوان کشيد
پنجه در سر پنجه شاهين اگر بايد فکند
دست خود چون بهله زان موى ميان نتوان کشيد
با تهيدستى توان مغلوب کردن نفس را
اسب سرکش را به دست پر، عنان نتوان کشيد
ناله ام در دل گره شد، رفت تا بلبل زباغ
بى هم آوازى نفس در گلستان نتوان کشيد
برنيارد زهد خشک از تن به گردون رو(ح را)
بر فلک خود را به پاى نردبان نتوان کشيد
بر اميد گنج نتوان ديد روى ما را
تلخرويى بهر گل از باغبان نتوان کشيد
چند خواهى کرد صائب عشقبازى در لباس؟
پرده بر رخساره ماه از کتان نتوان کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید