شماره ٣٥٣: مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشيد
طاقتش شد طاق تا آن طاق ابرو را کشيد
خامه مانى کز او آب طراوت مى چکيد
موى آتش ديده شدتا آن گل رو را کشيد
خامه مو در کفش سر رشته زنار شد
نقش پردازى که زلف کافر او را کشيد
ديگر از بار خجالت سرو سر بالا نکرد
تا مصور بر ورق آن قد دلجو را کشيد
رشته عمرش به آب زندگى پيوسته شد
خامه مويى که آن لعل سخنگو را کشيد
دست و پا گم مى کند از شوخى تمثال او
آن که صد ره بى کمند و دام آهو را کشيد
حيرتى چون حيرت آيينه گر افتد به دست
مى توان صائب شبيه چهره او را کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید