شماره ٢٨٨: آن لب رنگين سخن بى خواست گويا مى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
آن لب رنگين سخن بى خواست گويا مى شود
غنچه چون افتاد بازيگوش خود وا مى شود
حسن بالادست را مشاطه اى در کار نيست
چشمهاى شوخ بى تعليم گويا مى شود
کوهکن در بيستون چون تيشه سر بالا نکرد
کار چون شيرين فتد خودکار فرما مى شود
نيست از ما راه چندان تا جهان اتحاد
شست چون گرد ره از خود سيل دريا مى شود
روز بازار زرقلب است شبهاى سياه
بيشتر دلهاى غافل خرج دنيا مى شود
در جوانى حرص دنيا از دل خود دور کن
ورنه از قد دو تا اين غم دو بالا مى شود
مهر خاموشى نمى گردد حجاب راز عشق
بوى گل در زير چندين پرده رسوا مى شود
مى کشد قامت به آن نسبت نواى بلبلان
شاخ گل در بوستان چندان که رعنا مى شود
مى تواند عشرت روى زمين در پرده کرد
هر که را داغ از درون چون لاله پيدا مى شود
برنمى دارد نظر صائب ز پشت پاى خود
هر که چون نرگس درين گلزار بينا مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید