شماره ٢٠٨: منکران چون ديده شرم و حيا بر هم نهند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
منکران چون ديده شرم و حيا بر هم نهند
تهمت آلودگى بر دامن مريم نهند
ساده لوحانى که دل بر زندگانى بسته اند
بر سر ريگ روان بنياد از شبنم نهند
نام رنگين فکرتان برگرد عالم مى دود
بر دل خود دست اگر يک چند چون خاتم نهند
سير چشمان قناعت با لب تبخاله ريز
داغهاى بى نيازى بر دل زمزم نهند
اينقدر استادگى در زخم ناخن مى کنند
واى اگر اين ناکسان بر زخم ما مرهم نهند
کيمياى سازگارى خار را گل مى کند
غم چه سازد با حريفانى که دل بر غم نهند؟
نيست حيف و ميل در ميزان عدل کردگار
هر چه زين سر بر تو افزودند زان سر کم نهند
زود باشد حشرشان در خاک با قارون شود
اين گرانجانان که سيم و زر به روى هم نهند
صائب ارباب هوس دارند جوش العطش
روى اگر بر روى گل چون قطره شبنم نهند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید