شماره ٤٨٩: خط مشکين او سوداى عنبر را به جوش آرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
خط مشکين او سوداى عنبر را به جوش آرد
نگاه گرم او خون سمندر را به جوش آرد
به جوش آورد خون صبح را روى چو خورشيدش
چو طفلى کز محبت شير مادر را به جوش آرد
به اندک روى گرمى بوالهوس بيتاب مى گردد
شرارى مى تواند سايه پرور را به جوش مى آرد
نواى عشقبازان گرميى در چاشنى دارد
که طوطى در نى افسرده، شکر را به جوش آرد
چه سازد دامن دشت جنون با گرم جولانى
که از نقش قدم صحراى محشر را به جوش آرد
زحرف آشنايي، پاک گوهر مى رود از جا
نسيمى سينه درياى اخضر را به جوش آرد
ندارد عالم پرشور، دستى بر دل قانع
که ممکن نيست دريا آب گوهر را به جوش آرد
شود افسرده خون در پيکرش از سردى عالم
اگر نه شعله فطرت سخنور را به جوش آرد
سفر کن از وطن گر سينه پرجوش مى خواهى
که جوش بحر هيهات است عنبر را به جوش آرد
چنان افسردگى شد عام صائب در زمان ما
که شير گرم نتوانست شکر را به جوش آرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید