شماره ٤٥٦: مرا از حرفهاى قالبى دل تنگ مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا از حرفهاى قالبى دل تنگ مى گردد
زعکس طوطيان آيينه ام پرزنگ مى گردد
گرانى مى کند بر خاطرم ياد سبکروحان
پرى بر شيشه نازکدل من سنگ مى گردد
به ياد خلوت آغوش او هرگاه مى افتم
فضاى آسمان بر ديده من تنگ مى گردد
که دارد ياد معشوقى به اين کيفيت از خوبان؟
عرق بر چهره صافش مى گلرنگ مى گردد
مگر شد کاروانسالار، شوق آتشين پايم؟
که برق و و باد در دنبال عذر لنگ مى گردد
سفر آسان کند هر عقده مشکل که پيش آيد
پر و بال فلاخن وقت گردش سنگ مى گردد
حيا افزون کند گيرايى چشم نکويان را
زنور شرم اين شهباز زرين چنگ مى گردد
مروت نيست همکاران شيرين را خجل کردن
وگرنه کوهکن با من کجا همسنگ مى گردد؟
دل خوش مشرب من صلح کل کرده است با عالم
که آب صاف با هر شيشه اى يکرنگ مى گردد
گذارد رو به صحرا چون دل ديوانه از شهرى
که در جيب و بغل اطفال را گل سنگ مى گردد؟
به هر برگى درين گلزار پيوند دگر دارم
شود گر غنچه اى درهم، دل من تنگ مى گردد
محرک بر سر گفتار مى آرد سخنور را
که از مضراب اکثر سازها آهنگ مى گردد
از ان عاشق به آتشهاى رنگارنگ مى سوزد
که هر ساعت به رنگى حسن پر نيرنگ مى گردد
مخوان بر زاهدان خشک هرگز شعر تر صائب
که آب چشم نيسان در صدفها سنگ مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید