شماره ٥٦٩: زديدار تو از يوسف زليخا مهر برگيرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زديدار تو از يوسف زليخا مهر برگيرد
چراغ ديده يعقوب از روى تو درگيرد
نه زاهد ماند نه ميخواره از حسن جهانسوزش
که چون گرديد آتش شعله ور در خشک و تر گيرد
در آب زندگانى موى آتش ديده را ماند
رگ جانى که پيچ و تاب از ان موى کمر گيرد
از ان عاشق به آتشهاى رنگارنگ مى سوزد
که آن روى لطيف از هر نگه رنگ دگر گيرد
ز سر پا کردگان را تا چه گلها بر سر افشاند
بيابانى که پاى راهرو را در گهر گيرد
زخرمن جوى رزق، از خوشه چينان دست کوته کن
که مور پست فطرت دانه از مور دگر گيرد
سپر انداختم تا خون نبايد خورد، ازين غافل
که اين پيمانه چون شد سرنگون خون بيشتر گيرد
من آن لعل گرانقدرم بساط خاک را صائب
که بوسد دست خود هر کس مرا از خاک برگيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید