شماره ٧٤٠: شدم آسوده تا از ديده اشک لاله رنگ آمد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
شدم آسوده تا از ديده اشک لاله رنگ آمد
نهادم پشت بر ديوار تا پايم به سنگ آمد
غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟
حصار عافيت ديوانه را خوى پلنگ آمد
حذر از دشمنى کن کز طريق صلح مى آيد
از ان دشمن چرا ترسد کسى کز راه جنگ آمد؟
صفير دلخراشى مى فشارد بر جگر ناخن
کدامين شيشه دل باز در راهش به سنگ آمد؟
به دست کوتهم رحمت کن اى دامان عريانى
که از چين جبين آستين دستم به تنگ آمد
نه از مسجد فتوحى شد نه از ميخانه امدادى
به هر جانب که رفتم پاى اميدم به سنگ آمد
به اندک روزگارى جامه بر تن مى درد صائب
به رنگ غنچه هر کس در گلستان دست تنگ آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید