شماره ٥٥٨: شکوه عشق را گردون گردان برنمى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
شکوه عشق را گردون گردان برنمى دارد
که هر مورى زجا تخت سليمان برنمى دارد
دل صد چاک را کردم نثار او، ندانستم
که بار شانه آن زلف پريشان برنمى دارد
نهادم تا قدم در آستان چرخ، افتادم
زمين خانه اين سفله مهمان برنمى دارد
مگر زين خاکدان بيرون روم بر مدعا گريم
تنور خام اين ويرانه طوفان برنمى دارد
مگر از طوق خود قمرى زمستى غافل افتاده است؟
وگرنه گردن عاشق گريبان برنمى دارد
تمناى ترحم از نگاه خونيى دارم
که دست از قبضه شمشير مژگان برنمى دارد
از ان همچون صدف دندان طاقت بر جگر دارم
که آن سيب زنخدان بار دندان برنمى دارد
هلاک سير چشميهاى داغ خويشتن گردم
که از لب مهر پيش هر نمکدان بر نمى دارد
شکست افتاد بر زلف از گرانيهاى دل صائب
غبار گوى دل را هيچ دامان برنمى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید