فروغ روى آتشناک از خط بيشتر گردد
زخاک اين آتش سوزنده افزون شعله ور گردد
زخونريز اسيران نيست باک آن جامه گلگون را
ز اشک شمع کى پيراهن فانوس تر گردد؟
زکوه قاف آسان است عنقا را برآوردن
صدا از کوه تمکين تو ممکن نيست برگردد
غم از سنگ ملامت نيست سرگرم محبت را
دو بالا خنده اين کبک از کوه و کمر گردد
دعاى بيخودان نوميد برگشتن نمى داند
اثر مگذار از خود تا دعا صاحب اثر گردد
مصور شد مرا اين نکته در محراب از واعظ
که هر کس رو به خلق آرد رخش از قبله برگردد
ندارد پيروى دل واپسي، پيشى مجو بر کس
که در دنبال باشد چشم هر کس راهبر گردد
گذارد چون صدف هر کس زغيرت بر جگر دندان
به اندک فرصتى صائب دهانش پرگهر گردد