شماره ١٣: از گرفتارى دلم فارغ زپيچ و تاب شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از گرفتارى دلم فارغ زپيچ و تاب شد
ناله زنجير، خوابم را صداى آب شد
کوته است از حرف خاموشان زبان اعتراض
ايمن از تيغ است هر خونى که مشک ناب شد
جهل دارد همچنان خم در خم عصيان مرا
گر به ظاهر قامت خم گشته ام محراب شد
با فقيران دست در يک کاسه کردن عيب نيست
بحر با آن منزلت همکاسه گرداب شد
چون رگ سنگ است اهل درد را بر دل گران
در ميان زخمها زخمى که بى خوناب شد
شرم هيهات است خوبان را سپردارى کند
هاله نتواند حجاب پرتو مهتاب شد
گر برآرد مى زخود پيمانه ما دور نيست
پنجه مرجان نگارين در ميان آب شد
فکر من صائب جهان خاک را دل زنده کرد
اين سفال خشک از ريحان من سيراب شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید