شماره ٦٤: از غبار خط دهان تنگ او پوشيده ماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از غبار خط دهان تنگ او پوشيده ماند
ديدنى ناديده و ناديدنى در ديده ماند
گرچه هر خارى به دامن گل ازان گلزار چيد
بيشتر گلهاى باغ حسن او ناچيده ماند
طاق ابروى ترا تا بست معمار قضا
روى من از قبله اسلام بر گرديده ماند
کرد اگر سيمين بران را پرده پوشى پيرهن
از لطافت پيکر آن سيمبر پوشيده ماند
نقش را بر آب، در آتش بود نعل رحيل
حيرتى دارم که چون عکس رخش در ديده ماند؟
راز ما خونين دلان را محرمى پيدا نشد
در دل دريا گره اين گوهر سنجيده ماند
يک نشو و نماى دانه در افتادگى است
وقت مستى خوش که زير پاى خم غلطيده ماند
خام اگر باشد خيال ما نه از تقصير ماست
ديگ ما از سردى ايام ناجوشيده ماند
نيستم يک جو زميزان قيامت منفعل
کز گرانى جرم من در حشر ناسنجيده ماند
غيرت ما تن به اظهار شکايت درنداد
تا قيامت سر به مهر اين نامه پيچيده ماند
در بساط زندگى از گرم و سرد روزگار
آه سرد و اشک گرمى در دل و درديده ماند
عمر کوته را کند آزادگى صائب دراز
سرو پابرجا زفيض دامن برچيده ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید