شماره ٧٣٢: سبک مغزى کز اسباب جهان بر خويش مى بالد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
سبک مغزى کز اسباب جهان بر خويش مى بالد
چو حمالى است کز بار گران بر خويش مى بالد
نشيند زود بر خاک سيه از گردن افرازى
چو آتش هر که ز امداد خسان بر خويش مى بالد
کسى کز ساده لوحى نيست چشم عاقبت بينش
چو ماه نو زمهر آسمان بر خويش مى بالد
نمى تابد سعادتمند رو از سختى دوران
زمغز افزون هما از استخوان بر خويش مى بالد
به مقدار گرانى در سبکبارى بود راحت
نهال ما به اميد خزان برخويش مى بالد
زپيرى گرچه نخل قامت من بيدمجنون شد
نهال آرزومندى همان بر خويش مى بالد
جوان گردد کهنسال از وصال نازک اندامان
کشد در بر چو ناوک را کمان بر خويش مى بالد
به هر جا دست بر تکش زند ابر و کمان من
زشادى يک سرو گردن نشان بر خويش مى بالد
به سير گل مگر آن سرو سيم اندام مى آيد؟
که گل صد پيرهن در گلستان بر خويش مى بالد
سراسر قمريان را حلقه بيرون در سازد
به عنوانى که آن سرو روان بر خويش مى بالد
شود خوشوقت دل چون نفس بر شيطان ظفر يابد
چو سگ بر گرگ غالب شد شبان بر خويش مى بالد
زمهر خامشى دل فيض مى يابد زنطق افزون
زنعمت بيش از سرپوش خوان بر خويش مى بالد
فلک با صبح صادق گوشه چشم دگر دارد
زتير راست بيش از کج کمان بر خويش مى بالد
نباشد در دل آزاد مردان ره تمنا را
زخاک نرم اين نخل جوان بر خويش مى بالد
مرا از ماجراى شمع موم اين نکته روشن شد
که تن چندان که مى کاهد روان بر خويش مى بالد
خسيس الطبع را دايم نظر بر سود خود باشد
که تاجر از زيان ديگران بر خويش مى بالد
مى از بزم تهى مغزان از ان بيرون نمى آيد
که آتش بيشتر در نيستان بر خويش مى بالد
زسايل نيست بر خاطر غبارى اهل همت را
زکاوش چشمه آب روان بر خويش مى بالد
زدرد و داغ مى باشد مرا نشو و نما صائب
تن مردم اگر از آب و نان بر خويش مى بالد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید