شماره ٤١٧: زدندان ريختن عقد سخن زير و زبرگردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زدندان ريختن عقد سخن زير و زبرگردد
کف افسوس مى گردد صدف چون بى گهر گردد
به اندک فرصتى مى گردد از جان سير تن پرور
زگوهرهاى فربه رشته لاغر زودتر گردد
مکش رو در هم از طوفان چو بى ظرفان درين دريا
که هر چينى که بر ابرو زنى موج خطر گردد
اگر چون خار و خس خود را زبى برگى سبک سازى
درين دريا ترا هر موجه اى بال دگر گردد
زخود بيگانه، با خلق آشنا گشتم ندانستم
که هر کس آشناى خود نگردد دربدر گردد
مرا مى زيبد از اهل بصيرت لاف بينايى
به قدر داغ اگر دل آدمى را ديده ور گردد
به ذوقى شويم از جان دست در سرچشمه تيغش
که خضر از آب حيوان با دهان خشک برگردد
رود از دست بيرون زر چو بيش از قدر حاجت شد
که خون فاسد چو شد آهن رباى نيشتر گردد
کنار و بوس مى خواهم زخوبان، نيستم طوطى
که از آيينه رخساران به حرف و صوت برگردد
دل روشن زموج انقلاب آسوده مى باشد
نجنبد آب گوهر بحر اگر زير و زبر گردد
دل افسرده نگشايد به حرف دلگشا صائب
نسيم از غنچه پيکان گريبان چاک برگردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید