شماره ١٨٠: محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند
روزها کوتاه گردد چون شود شبها بلند
چشم ارباب کرم در جستجوى سايل است
ز انتظار جام باشد گردن مينا بلند
حرف سهلى پوچ مغزان را به فرياد آورد
کز نسيمى در نيستان مى شود غوغا بلند
غافلان را رهنمايى مى کند، از عجز نيست
در محيط عشق اگر گرديد دست ما بلند
برق عالمسوز گردد تا به کشت ما رسد
بعد عمرى گر شود ابرى ازين دريا بلند
خشت خم خواهد شکستن شيشه افلاک را
گر به اين دستور گردد جوش اين صهبا بلند
کوچه ها در رود نيل آسمان پيدا شود
دست چون سازد به عزم رقص آن رعنا بلند
بر اميد محمل ليلى بيابانى شديم
گردبادى هم نشد زين دامن صحرا بلند
پايه هر کس به ارباب بصيرت روشن است
با عصا گر دست کورى گردد از بينا بلند
دل زبيتابى درين محفل به يک آتش نساخت
شد صداى اين سپند شوخ از صد جا بلند
رهنوردى بر گرانباران منت مشکل است
ابر مى گردد بلنگر از سر دريا بلند
عندليبان از خجالت سر به زير پر کشند
هر کجا صائب شود گلبانگ کلک ما بلند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید