شماره ٧٣٧: بده ساقى مى گلگون که ايام بهار آمد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بده ساقى مى گلگون که ايام بهار آمد
عجب آبى جهان خشک را بر روى کار آمد
مگر آن سرو سيم اندام عزم گلستان دارد؟
که گل از شاخ بيرون با طبقهاى نثار آمد
نظر بر روزن خورشيد دارد آب و رنگ گل
مگر از پرده بيرون چهره آن گلعذار آمد؟
اگر شاخ گل از گلزار شد دامن کشان بيرون
بحمدالله که سرو قامت او پايدار آمد
مگر رشک جمالت داد مالش لاله رويان را؟
که بوى خون به مغزم از نسيم لاله زار آمد
حصارى نيست غير از جام، طوفان حوادث را
به کشتى مى توان سالم زدريا بر کنار آمد
برون کن خارخار خار بيرون کردن از خاطر
که با دست نگارين گل برون از شاخسار آمد
رم وحشى غزالان شد نگاه چشم قربانى
شکار انداز من هر جا به انداز شکار آمد
مروت نيست دست خواهش ما برقفا بستن
پس از عمرى که نخل آرزومندى به بار آمد
ز زخم خمر چندين دوزخ سوزان فرو خوردم
که گلزار بهشت از در مرا بى انتظار آمد
بشارت باد مخموران اين گلزار را صائب
که جام لاله لبريز از شراب بى خمار آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید