شماره ٤٦٨: نگاه آشنا در چشم او بيگانه مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
نگاه آشنا در چشم او بيگانه مى گردد
مسلمان کافر حربى درين بتخانه مى گردد
درين محفل خبر از نور وحدت عارفى دارد
که بر گرد سر هر شمع چون پروانه مى گردد
مشو از تيغ رو گردان که چون صدچاک گردد دل
سراسر در حريم زلف او چون شانه مى گردد
چه کيفيت زمى با بخت وارون مى توان بردن؟
که نقل مى به دستم سبحه صددانه مى گردد
زبان شعله را گر خار و خس کوتاه مى سازد
زچوب گل دل ديوانه هم فرزانه مى گردد
به روى تازه، نان خشک را بر خود گوارا کن
که مهمان از فضولى بار صاحبخانه مى گردد
اگر عقل گران تمکين به جولانگاه عشق آيد
به اندک فرصتى بازيچه طفلانه مى گردد
برآور از گل تعمير پاى خويش را صائب
که گردد گنج هر کس ساکن ويرانه مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید