شماره ٧٧٩: زسنگ کودکان از پا دل ديوانه ننشيند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زسنگ کودکان از پا دل ديوانه ننشيند
به حرف سخت از جوش خود اين ميخانه ننشيند
نگردد تا تهى از سنگ جيب و دامن طفلان
به دامان بيابان گرد اين ديوانه ننشيند
نسازد خاک خامش آتش ما بيقراران را
مى پرزور ما از جوش در پيمانه ننشيند
زچشم شور، آب زندگانى تلخ مى گردد
همان بهتر که با فرزانگان ديوانه ننشيند
از در آستين پيوسته دارد شمع اشک خود
که گرد کلفتى بر خاطر پروانه ننشيند
ز آب بحر چون گرد يتيمى بيش مى گردد
غبار خاطرى کز گريه مستانه ننشيند
مکن زنهار از خلوت نشينى منع زاهد را
چه سازد صورت ديوار اگر در خانه ننشيند؟
نمى ماند به زندان بدن چون روح کامل شد
که صهبا چون نشست از جوش در ميخانه ننشيند
زسيلاب بهاران خانه آرايى نمى آيد
دل بيتاب ما در کعبه و بتخانه ننشيند
مهياى سفر شو چون قد از پيرى دو تا گردد
ته ديوار مايل مردم فرزانه ننشيند
دل ما بيقراران چون شود آسوده در زلفى
که يک دم بر زمين با پاى چوبين شانه ننشيند
مروت نيست آلودن به تهمت دامن پاکان
به خلوت عاشق بيتاب با جانانه ننشيند
برومندى نصيب خاکساران مى شود صائب
نگردد سبز تا در خاک چندى دانه ننشيند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید