شماره ١٣٠: ديده پرخون من گر اين چنين طوفان کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
ديده پرخون من گر اين چنين طوفان کند
پنجه خورشيد را سرپنجه مرجان کند
در تن خاکى چه بال و پر گشايد جان پاک؟
در سفال تشنه چون نشو و نما ريحان کند؟
مى شود مطلق عنان نفس از وفور مال و جاه
عرض ميدان اسب سرکش را سبک جولان کند
ز اشتياق آن لب شکرفشان شد دل دو نيم
پسته را در پوست اميد شکر خندان کند
جامه فانوس را بر پيکر سيمين شمع
دور باش غيرت پروانه ناچسبان کند
آبدارى مى کند شمشير را خونريزتر
در لباس شرم خوبى بيشتر طوفان کند
زاهد از داغ محبت بى نصيب افتاده است
اين تنور سرد هيهات است حفظ نازل کند
شعله را صائب به آسانى توان خس پوش کرد
نيست ممکن عشق سرکش را کسى پنهان کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید