شماره ٢٢٨: خنده سوفار با دلگيرى پيکان بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
خنده سوفار با دلگيرى پيکان بود
نيست ممکن آدميزاد از دو سر خندان بود
صحبت نيکان، خسيسان را دعاى جوشن است
ايمن است از سوختن تا خار در بستان بود
دولت دنيا گوارا نيست بر روشندلان
تاج زر تا هست بر سر شمع را، گريان بود
بر نمى دارد زمين خاکسارى امتياز
در فتادن سايه شاه و گدا يکسان بود
گر بسوزد هر دو عالم را نياسايد شرار
اشتهاى حرص دايم در ته دندان بود
بى نيازان را سپهر سفله مى دارد عزيز
چون کند ترک فضولي، خانه از مهمان بود
گفتگوى عشق مى آرد دل ما را به وجد
مطرب از طوفان سزد، دريا چو دست افشان بود
عالم افسرده از آزاد مردان تازه روست
سرو در فصل خزان پيرايه بستان بود
دل ز سيماى سخنسازست دايم در عذاب
پيچ و تاب نامه از غمازى عنوان بود
حرص از دلسردى من روى پنهان کرده است
در زمستان مور در زيرزمين پنهان بود
در دل صائب ندارد عالم پر شور راه
آب گوهر را چه غم از تلخى عمان بود؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید