شماره ٦٦١: به دلهاى فگار آن لعل روشن گوهر آويزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به دلهاى فگار آن لعل روشن گوهر آويزد
که اخگر بر کباب تر به آسانى درآويزد
در آن دريا که دست از جان خود شستن بود ساحل
زهى غافل که از موج خطر در لنگر آويزد
رگ جانم زغيرت موى آتش ديده مى گردد
اگر پروانه اى را شعله در بال و پر آويزد
ندارد جز گرفتارى ثمر آميزش خوبان
گره در کارش افتد رشته چون در گوهر آويزد
ز آتش هر که را نور بصيرت مى شود حاصل
چوخار رهگذر هردم به دامانى درآويزد
مگر از خط به فکر ما سيه روزان فتد حسنش
که چون آيينه شد تاريک در خاکستر آويزد
ندارد صرفه اى کشتى گرفتن با زبردستان
بود در خاک دايم هر که با گردون در آويزد
به تردستى زبان کوتاه کن صائب خسيسان را
که خار تر به دامن راهرو را کمتر آويزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید