شماره ٦٦٠: اگر در دام او اشکى دل ديوانه مى ريزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر در دام او اشکى دل ديوانه مى ريزد
زچشم دوربينى خونبهاى دانه مى ريزد
چنان افسرده شد هنگامه بر گرد سرگشتن
که گرد از مصحف بال و پر پروانه مى ريزد
برو ناصح نمکدان نصيحت در دلم مشکن
که شور محشر از زنجير اين ديوانه مى ريزد
مرا بى دانه در دام خود آورده است صيادى
که اشک شادى مرغان به دامش دانه مى ريزد
مرا سنگين دلى در پيچ و تاب تشنگى دارد
که آب زندگى زلفش به دست شانه مى ريزد
زشور حشر ترساند فلک ديوانه ما را
چه بيکارست، رنگ سيل در ويرانه مى ريزد
نمى دانم که بر گرد سر اين شمع مى گردد؟
که غيرت طشت آتش بر سر پروانه مى ريزد
ز اعجاز سخن در ظرف کاغذ کرده ام صائب
شرابى را که از بويش دل پيمانه مى ريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید