شماره ٤٨٧: نه تنها از نشاط مى لب جانانه مى خندد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
نه تنها از نشاط مى لب جانانه مى خندد
که سر تا پاى او چون شاخ گل مستانه مى خندد
چه پروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟
که کبک مست در کهسارها مستانه مى خندد
زخجلت مى کند صد پيرهن تر گريه تلخش
درين گلزار چو گل هر که بيدردانه مى خندد
نمى گردد دل آگاه شاد از عشرت دنيا
درين ماتم سرا يا طفل يا ديوانه مى خندد
شد از اشک پشيمانى شفق گون صبح را دامن
سزاى آن که از غفلت درين غمخانه مى خندد
حباب آسا به باد بى نيازى مى دهد سر را
درين دريا سبک عقلى که بيباکانه مى خندد
زغربت مى گشايد عقده دل تنگدستان را
چو دور از طره شمشاد گردد شانه مى خندد
نشاط خواجه غافل بود از جمع سيم و زر
که از بالاى گنج اين جغد در ويرانه مى خندد
اگر خارست، اگر گل، مايه خوشحاليى دارد
کليد و قفل اين منزل به يک دندانه مى خندد
نه از شادى است، بر وضع جهانش خنده مى آيد
درين عبرت سرا صائب اگر فرزانه مى خندد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید