شماره ٢٣٠: شب نه آه سرد را دل عرش پيما کرده بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
شب نه آه سرد را دل عرش پيما کرده بود
آسمان از صبح محشر دفترى وا کرده بود
جان چه مى دانست از دنيا چها خواهد کشيد
خاکبازيهاى طفلان را تماشا کرده بود
لنگر تمکين کوه غم به فريادم رسيد
ورنه بيتابى مرا در عشق رسوا کرده بود
از دل شيرين خيالى داشت در مد نظر
کوهکن در بيستون شغلى که پيدا کرده بود
از نگاه عجز شد چون طوق زيب گردنم
تيغ او دستى که بهر قتل بالا کرده بود
از جوانمردى سراسر باده گلرنگ کرد
عشق هر خونى که در جام زليخا کرده بود
رشته جان با دل آزاده من مى کند
آنچه سوزن با گريبان مسيحا کرده بود
از شکرخند صدف شد خام، ورنه پيش ازين
ابر ما عادت به روى تلخ دريا کرده بود
آتشين رويى که شمع مجلس ما بود دوش
حلقه بيرون در را چشم بينا کرده بود
عمرها شد در لباس لاله بيرون مى دهد
اشک مجنون آنچه با دامان صحرا کرده بود
جان چه خونها خورد تا از صفحه دل پاک کرد
نقطه سهوى که نامش را سويدا کرده بود
ديد تا آن سر و سيم اندام را، بر دل گذاشت
شاخ گل دستى که بهر رقص بالا کرده بود
حسن بازيگوش او صائب نشان تير کرد
دل به خون ديده مکتوبى که انشا کرده بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید