شماره ٥٥٣: زآه عاشقان انديشه اى اختر نمى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زآه عاشقان انديشه اى اختر نمى دارد
زدود تلخ پروا ديده مجمر نمى دارد
به تلخى صبر کن تا معدن گوهر توانى شد
که آب بحر چون شيرين شود گوهر نمى دارد
ز آسيب شکستن نيست شاخ پرثمر ايمن
غم فربه شدن صيد مرا لاغر نمى دارد
چه سازم بر جگر دندان نوميدى نيفشارم؟
جراحتهاى پنهان بخيه ديگر نمى دارد
درين گلزار زيبنده است تاج زر به بينايى
که چشم از پشت پاى خود چو نرگس برنمى دارد
ندارد حاصلى جز ناله پيوند تهى چشمان
نيى کز چاه مى آيد برون شکر نمى دارد
خرد دارد غم دنيا، غرور عشق را نازم
که گر افتد زدستش هر دو عالم، برنمى دارد
غنيمت دان درين عالم وصال سبز خطان را
که باغ خلد اين ريحان جان پرور نمى دارد
زبخت تيره ما شد غبارآلود خط لعلش
وگرنه آتش ياقوت خاکستر نمى دارد
به لوح ساده از روشن ضميران صلح کن صائب
که چون آيينه گردد صيقلى جوهر نمى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید