شماره ٢٥٩: سرکشى ازطاق ابروى بتان پيدا شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
سرکشى ازطاق ابروى بتان پيدا شود
قوت بازوى هرکس از کمان پيدا شود
مى شود خون خوردن من ظاهر ازرخسار يار
از گلستان حسن سعى باغبان پيدا شود
سروها گردند آب و آبها گردند خشک
در گلستانى که آن سرو روان پيدا شود
در حريم وصل، عاشق راست مى سازد نفس
گرد اين تير سبکرو از نشان پيدا شود
شاديى کز دل نباشد شعله خار و خس است
گريه به زان خنده اى کز زعفران پيدا شود
برنمى خيزد به تنهايى صدا از هيچ دست
لال گويا مى شود چون ترجمان پيدا شود
مى شود قدر سخن سنجان پس از رفتن پديد
جاى بلبل در چمن فصل خزان پيدا شود
از سخن ظاهر شود گر جوهر تيغ زبان
از خموشى لنگر تيغ زبان پيدا شود
بيم غمازان مرا مهر دهن گرديده است
حرف بسيارست اگر گوش گران پيدا شود
جنبش نبض است بر بيمارى و صحت دليل
هر چه مستورست در دل، از زبان پيدا شود
گرچه ممکن نيست ديدن از لطافت روح را
در تن سيمين او بى پرده جان پيدا شود
نيست ممکن تير در بحر کمان لنگر کند
چون حضور دل به زير آسمان پيدا شود؟
غفلت دل نفس را صائب کند مطلق عنان
دزد را جرأت ز خواب پاسبان پيدا شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید