شماره ٢٨: بس که از سرگرمى فکرم نفس تفسيده شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بس که از سرگرمى فکرم نفس تفسيده شد
جوهر تيغ زبانم موى آتش ديده شد
از سبک سنگى چو کف با موج بودم همعنان
لنگر دريا شدم تا گوهرم سنجيده شد
نرم نتوانست کردن آن دل چون سنگ را
گرچه خط سرنوشتم محو از آب ديده شد
شوق تا نعل مرا در آتش سوزان گذاشت
خار صحراى ملامت موى آتش ديده شد
تا غبار خط به روى آتشين او نشست
چشمه خورشيد تابان از نظر پوشيده شد
هست بر نقص بصيرت رغبت دنيا دليل
چشم مى پوشد زدنيا هر که صاحب ديده شد
مى فزايد دستگاه طاعت از درماندگى
چار جانب قبله گردد قبله چون پوشيده شد
آه کز آتش عنانى مد عمرم چون شهاب
تا نفس را راست کردم چيده و برچيده شد
داشت چون سى پاره بى شيرازه جمعيت مرا
شد حواسم جمع تا صحبت زهم پاشيده شد
رفت جمعيت زدلها تا بريدى زلف را
مى شود لشکر پريشان چون علم خوابيده شد
روى دل درماندگان را بيشتر باشد به حق
شش جهت محراب گردد قبله چون پوشيده شد
از غبار خط بجا آمد دل بيتاب من
خاک صائب توتياى چشم طوفان ديده شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید