شماره ٢٥: جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟
دل به جان آمد ز وحشت دل شکاران را چه شد؟
زاهدان سنگدل بستند اگر کشتى به خشک
همت دريا رکاب ميگساران را چه شد؟
بر نمى آرند خارى همرهان از پاى هم
گردل سوزن ز آهن گشت، ياران را چه شد؟
دست گلها را اگر بسته است غفلت در نگار
پنجه مشکل گشاى نوبهاران را چه شد؟
عافيت در روزگار و روشنى در روز نيست
کس نمى داند که روز و روزگاران را چه شد
سردى از حد مى برد باد خزان با گلستان
ناله هاى سينه گرم هزاران را چه شد؟
عمرها شد خاک از ته جرعه اى لب تر نکرد
همت بى اختيار باده خواران را چه شد؟
نيست گر آب مروت در نظر احباب را
گريه مستانه ابر بهاران را چه شد؟
نه زدل مانده است در عالم اثر، نه زاهل دل
يارب اين آيينه و آيينه داران را چه شد؟
کاروانى را اگر دل مى رود دنبال بار
خاطر آسوده چابک سواران را چه شد؟
صحبت گردنکشان کرده است دل را سيم قلب
کيمياى دلپذير خاکساران را چه شد؟
بخت چون برگشت، بر گردند ياران سربسر
تا به کى صائب خبرپرسى که ياران را چه شد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید