مرا پيمانه کى سير از شراب ناب مى سازد؟
کجا ريگ روان را شبنمى سيراب مى سازد؟
سفيديهاى مو گفتم پر و بالم شود، غافل
که غفلت بادبان را پرده هاى خواب مى سازد
به دريا مى رساند سيل خاک پاى در گل را
خوشا احوال آن سالک که دل را آب مى سازد
زهر خامى نمى آيد فريب پختگان دادن
تسلى کى دل پروانه را مهتاب مى سازد؟
لطيف افتاده و بيرنگ چندان آب اين دريا
که ماهى را زهجر خويشتن قلاب مى سازد
عبث خم در خم من دارد آن ابر و کمان صائب
دل هر جايى من کى به يک محراب مى سازد؟