شماره ٧٥٩: زگرمى خون من جوهر به تيغ او بسوزاند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زگرمى خون من جوهر به تيغ او بسوزاند
فروغ لاله من آب را در جو بسوزاند
دل آن طالع کجا دارد کز آن رخسار گل چيند؟
مگر دلهاى شب داغى به ياد او بسوزاند
ميسر نيست از دنيا گذشتن هر سبکرو را
که اين صحرا نفس در سينه آهو بسوزاند
به تيغ خويش رحمى کن ندارى رحم اگر برمن
که جوهر را زگرمى خون من چون مو بسوزاند
به داغ نااميدى خرمن خورشيد مى سوزد
کجا مشت خس و خار مرا آن رو بسوزاند؟
نگردد آب از سنگين دلى در حلقه چشمش
دو عالم را اگر برق نگاه او بسوزاند
پس از مردن به خاک من گل افشاندن به آن ماند
که با صندل عزيز خويش را هندو بسوزاند
زدود عنبرينش بوى ريحان بهشت آيد
سپندى را که صائب آتش آن رو بسوزاند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید