شماره ٤٧٧: نه از رحم است اگر نخجير من بسمل نمى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
نه از رحم است اگر نخجير من بسمل نمى گردد
به خون من زبان خنجر قاتل نمى گردد
مرا نتوان به ناز و سر گرانى صيد خود کردن
نگردم گرد معشوقى که گرد دل نمى گردد
غبار خاطر خلوت سراى او چرا گردم؟
ميان دوستان ديوار و در حايل نمى گردد
به هر جانب که رو آرم، نظر بر چشم او دارم
که صيد زخمى از صياد خود غافل نمى گردد
گزيرى نيست از خاشاک عصيان بحر رحمت را
کريمان را دکان جود بى سايل نمى گردد
به يک طالع مگر با ناخن از صلب قضا زادم؟
که رزق من بغير از عقده مشکل نمى گردد
تو از شوريدگى بر خود جهان شوريده مى بينى
کدامين موج در بحر رضا ساحل نمى گردد؟
نرفت از مى غبار زهد خشک از جبهه زاهد
به سعى ابر رحمت اين زمين قابل نمى گردد
شراب تلخ از انگور شيرين خوب مى آيد
نباشد تا خرد کامل، جنون کامل نمى گردد
چه دولت خوشتر از خشنودى خصم است عارف را؟
چرا صائب به جرم خويشتن قايل نمى گردد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید