شماره ٦٢٢: مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه مى لرزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه مى لرزد
که شمع از بال و پر افشانى پروانه مى لرزد
گرانى مى کند دست تهى بر نخل بارآور
چو افتد در ميان عاقلان ديوانه مى لرزد
نلرزد بيجگر از تيغ لنگردار چندانى
که از قرب گرانجانان دل فرزانه مى لرزد
اگرچه بى طلب رزقش به پاى خويش مى آيد
همان مرغ قفس را دل به آب و دانه مى لرزد
بود در ملک هستى حکم سيلاب فناجارى
که بر خود کوه و کاه اينجا به يک دندانه مى لرزد
دل آگاه چون از رگ غافل مى تواند شد؟
زبيم آسيا در خوشه دايم دانه مى لرزد
چه دست و پا تواند زد دل بى دست و پاى من؟
که از زلف گرهگير تو دست شانه مى لرزد
غم جان گرامى نيست يک مو تن پرستان را
که جغد از گنج گوهر بيش بر ويرانه مى لرزد
نريزد چون دل از بيگانگان در دامنم صائب؟
که از آواز پاى آشنا اين خانه مى لرزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید