دل خراب از خنده پنهان آن گل مى شود
سنگ اين ميناى خالى پرتو مل مى شود
ساحل درياى آشوب است ترک اختيار
موج بر خاشاک از افتادگى پل مى شود
در طريق ما که نعل واژگون خضر ره است
بيشتر خون بر سر تيغ تغافل مى شود
سيل را کوتاهى ديوار عاجز مى کند
سد راه دشمن غالب تحمل مى شود
پاک گردد هر که صائب دامن پاکان گرفت
اشک شبنم سرخ رو از دامن گل مى شود