شماره ٣٢: آشناى حق شد آن کس کز جهان بيگانه شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
آشناى حق شد آن کس کز جهان بيگانه شد
هر که زين دريا برآمد گوهر يکدانه شد
گرچه از زنجير هر ديوانه اى عاقل شود
ديد تا زنجير زلف او دلم ديوانه شد
کاش برمى داشت از خاکش در ايام حيات
اين که آخر شمع نخل ماتم پروانه شد
با کدامين آبرو در کعبه آرم روى خويش؟
من که سرجوش حياتم صرف در بتخانه شد
کار مردم جز فضولى نيست در زير فلک
هر که شد مهمان درين غمخانه، صاحبخانه شد
يکقلم بيگانه گردد ز آشنايان دگر
هر که صائب آشنا با معنى بيگانه شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید