شماره ٢٢٢: ريزش اشک ندامت غافلان را بس بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
ريزش اشک ندامت غافلان را بس بود
مشت آبى لشکر خواب گران را بس بود
مى شود پشت کمان از آتش سوزنده نرم
آه گرمى روى سخت آسمان را بس بود
زود مى پاشد زهم در پيرى اوراق حواس
آه سردى ريزش برگ خزان را بس بود
ما سيه روزان به اندک روى گرمى قانعيم
کرم شب تابى چراغ اين دودمان را بس بود
چون هوا مغلوب شد، در دست خاتم گو مباش
باد در فرمان سليمان زمان را بس بود
کار تيغ از دست آيد چون قوى افتاد دل
پنجه مردانگى شير ژيان را بس بود
حسن سرکش را دعاى جوشنى چون عشق نيست
طوق قمرى ديده بان سروروان را بس بود
هست بى زحمت مهيا آنچه مى بايد ترا
مهر خاموشى سپر تيغ زبان را بس بود
سيل بى رهبر به دريا مى رساند خويش را
جذبه منزل دليل اين کاروان را بس بود
مى توان بردن زسيما ره به کنه هر کسى
صائب از مکتوب، عنوان نکته دان را بس بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید