شماره ٤٢٧: بغير از خامه کز بيطاقتى گرد سخن گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بغير از خامه کز بيطاقتى گرد سخن گردد
کجا گرد سر پروانه شمع انجمن گردد؟
مرا نظاره رخسار او مهر خموشى شد
چه حرف است اين که از آيينه طوطى خوش سخن گردد؟
نه از خط سبز شد پشت لب آن شيرين تکلم را
که از دلبستگيها حرف گرد آن دهن گردد
تماشاى خرام او جنون مى آورد، ترسم
که طوق قمريان زنجير بر سر و چمن گردد
چه کم مى گردد از درياى بى پايان حسن او؟
اگر لب تشنه اى سراب ازان چاه ذقن گردد
به شيرين کارى من نيست مجنونى درين کشور
که هر جا خردسالى هست در دنبال من گردد
کند معشوق عاشق را چو سوز عشق کامل شد
که چون پروانه در گيرد چراغ انجمن گردد
شفق خورشيد تابان را کند از صبح مستغنى
شهيد عشق هيهات است محتاج کفن گردد
وطن زندان شود بر هر که گردد در هنر کامل
که خون چون مشک شد آواره از ناف ختن گردد
بشو از عيش شيرين دست، تا گردد دلت روشن
که موم از شهد چون شد دور، شمع انجمن گردد
کنار حسرت خميازه من وسعتى دارد
که مه بر آسمان در هاله آغوش من گردد
زغربت نيست بر خاطر غمى رنگين خيالان را
عقيق نامور را کى به دل ياد يمن گردد؟
مکن سر در سر سنگين دلان از سادگى صائب
که آخر بيستون سنگ مزار کوهکن گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید