شماره ٦٧٧: نگار نوخطى رام نگاه صيد بندم شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
نگار نوخطى رام نگاه صيد بندم شد
عجب آهوى مشکينى گرفتار کمندم شد
دم عيسى کند کار دم شمشير با جانم
گوارا بس که درد او به جان دردمندم شد
من آن آتش نوا مرغم که در هر دامى افتادم
به دفع ديده بد دانه اش يکسر سپندم شد
درين مدت که چون آب روان در پايش افتادم
چه غير از بار دل حاصل از ان سرو بلندم شد؟
منم آن غنچه دلگير باغ آفرينش را
که خواب نرگس مخمور تلخ از زهر خندم شد
تلاش چاه بيش از جاه دارم چون مه کنعان
که از افتادگيها پايه عزت بلندم شد
زهربندى به آن پيمان گسل افزود پيوندم
زتيغ او جدا هر چند صائب بندبندم شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید