شماره ١٥: تا تو رفتى عالم روشن به چشمم تار شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تا تو رفتى عالم روشن به چشمم تار شد
باده بى غش به جامم شربت بيمار شد
از دهان باز بودم حلقه بيرون در
تا زبان بستم دلم گنجينه اسرار شد
رو سفيدى بود در کردار و عمر من تمام
چون قلم از دل سياهى صرف در گفتار شد
نيست در دل خارى از منع چمن پيرا مرا
جوش گل مانع مرا از سير اين گلزار شد
چرب نرمى شد حصار عافيت ز آتش مرا
از گداز ايمن بود هر زر که دست افشار شد
از خموشى گشت روشن تا دل تاريک من
طوطى خوش حرف بر آيينه ام زنگار شد
بر جنون دورى من حلقه ديگر فزود
نقطه خالش زخط روزى که خوش پرگار شد
پيچ و تاب نامراديها به قدر دانش است
مى خورد خون بيش هر تيغى که جوهردار شد
مى کشد ناصح زبان از روى سخت من به کام
خواهد اين سوهان ز ناهمواريم هموار شد
در شبستان فنا صبح اميدى مى شود
آنچه از انفاس، صائب صرف استغفار شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید