شماره ٥٦٥: بدن را در زمين هرگز روان پاک نگذارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بدن را در زمين هرگز روان پاک نگذارد
که دام خويش را صياد زير خاک نگذارد
يکى صد شد زفيض صبح تأثير سرشک من
که حق دانه پيش خود زمين پاک نگذارد
شهادت غافل از پاس ادب جان را نمى سازد
سر عاشق قدم بر ديده فتراک نگذارد
کجا خواهد لب گستاخ را راه سخن دادن؟
شکر خندى که دلها را گريبان چاک نگذارد
زصبح آفرينش بر نيايد آتشين رويى
که در کوى تو چون خورشيد سر بر خاک نگذارد
به ور باده نتواند برآمد هر زبردستى
که را ديدى که پشت دست پيش تاک نگذارد؟
گزيدم با هزاران آرزو عشقش، ندانستم
که در دل آرزو آن شعله بيباک نگذارد
مرا چون آب بود از جلوه مستانه اش روشن
که قمرى را به سرو آن قامت چالاک نگذارد
طلسم شيشه نتواند برآمد با مى زورين
عبث سر در سر پرشور من افلاک نگذارد
گرفتم چون شرر در سينه خارا نهان گشتم
مرا در پرده نور شعله ادراک نگذارد
نماند از چشم تر در سينه صائب خرده رازم
که ابر نوبهاران دانه اى در خاک نگذارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید