شماره ٥١٠: اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد
ميان بهله دار ترک ما دست دگر دارد
اگرچه از حيا دارد نظر بر پشت پاى خود
ولى مژگان شوخش از ته دلها خبر دارد
زمضمون نگاهش هيچ کس سر بر نمى آرد
زمژگان گرچه آن خط مبين زير و زبر دارد
همان دم شاهدان غيب مى گيرند از دستش
اگر صد نسخه از رخسار او آيينه بردارد
سراسر مى رود در کوچه باغ عمر جاويدان
قد رعناى او را هر که در مد نظر دارد
به پاى پرتو خورشيد بيتابانه مى افتد
همانا گل به حسن نيمرنگ او نظر دارد
نمى ريزند ترکان غير خون بيگناهان را
بياض گردن اين قوم افشان دگر دارد
نمايد هر نگينى در نگين دان جوهر خود را
ترا در خانه زين هر که مى بيند جگر دارد
(فلک ناآشنا، طالع زبون، معشوق بى پروا
مگر روى مرا افتادگى از خاک بردارد)
به دل خوردن قناعت کرده ام از نعمت الوان
شکار خويش را شهباز من در زير پر دارد
اگرچه ميوه جنت دل از جا مى برد صائب
ولى سيب زنخدان بتان جاى دگر دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید