شماره ٢٩٢: زر و بال منعمان روز قيامت مى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زر و بال منعمان روز قيامت مى شود
عاقبت هر فلس ماهى داغ حسرت مى شود
تا برآمد از وطن يوسف عزيز مصر شد
دانه گوهر در زمين پاک غربت مى شود
از تماشا ديده عاشق نمى گيرد قرار
لنگر اين بحر خون آشام حيرت مى شود
مى رسد آخر به جايى بيقراريهاى ما
پيچ و تاب عشق زنجير عدالت مى شود
شورش سيلاب از کهسار مى گردد زياد
سد راه من کجا سنگ ملامت مى شود
مى کنندش باسگان در قسمت روزى شريک
چون هما هرکس که از اهل سعادت مى شود
بوى خون مى آيد از تيغ زبان اعتراض
خرده گيرى عاقبت تخم عداوت مى شود
مى گذارد هر که پا فهميده بر روى زمين
بر سرش ابر بلا دست حمايت مى شود
از سر عادت مکن طاعت که اين قدسى نژاد
مى شود شيطان پابرجا چو عادت مى شود
صائب از هرکس که دارى رنجشى اظهار کن
شکوه چون در دل گره شد تخم کلفت مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید